امشب برای شام مهمون خواهرم بودیم و چند تا از اقوام شوهرش هم اونجا بودن.البته ما سالهاست با اون فامیلای شوهرش همو میشناسیم. البته شوهر منو تا حالا ندیده بودن چون تازه ازدواج کردم.
اینا خیلییی پولدار و به شددددت ادایی ان. من خودم توی این بیست سال نتونستم باهاشون صمیمی بشم و ارتباط بگیرم. خیلی خودشون رو میگیرن. البته یکی از دخترا خاکی تره نشستیم یه کم حرف زدیم. ولی در کل توی خودشونن دیگه کسی رو توی جو خودشون راه نمیدن.
حالا من که خونه خواهرم عین خیالم نبود مشغول کار خودم بودم.
ولی همسرم طفلی میخواست خودشو بین مردا جا بده🥲🥲 اینم بگم که خانوماشون خیلییی بهتر از مرداشون هستن. آقایون پررر از فیس و افاده و نگاه از بالا به پایین. بعد این شوهر ساده من هی بلند میشد کارای اونا و انجام میداد مثلا قلیون درست میکرد پذیرایی میکرد ازشون. یه داماد دیگه هم اونجا بود که با شوهرم هم زبونن.
شوهرم میخواست ارتباط بگیره با زبون خودشون حرف میزد اون یارو از گوشه چشم نگاه به شوهرم میکرد😅😅😅کلا سرشو برنمیگردوند یا شوهرم باهاش حرف میزد اون جوابشو به شوهر خواهرم میداد.