منم وارث دردهای بی نقش💔من زنیام که با لبهای خاموش، هنوز حرف عشق میزنه...که توی سکوت شب با لالایی بغضاش دخترشو میخوابونِه...زنیام که نگاهش شایدخستهست،ولی هنوزهر روز،تو چشمهای بچهاش، دنبال یه تیکه آسمونه...گاهی میخوام داد بزنم که خستم…ولی فقط آه میکشم و دستای لرزونمو میذارم رو قلبم و میگم:بازم بلدی طاقت بیاری من زنیام که زندگی هنوز توی رگاش جریان داره نه برای دنیا نه برای بودن فقط برای "دوست داشتن"...نه تسلیم شدم، نه تموم شدم من فقط یه ذره خستهم، همین…