خانواده شوهرم شهرستانن ما تو ی شهر دیگه حالا خواهر شوهرم اینا و مادرشوهرم اینا همشون هم کارشون هم خونشون میخان بیارن شهر ما و چند روز دیگر هم میان خونه پیدا کنم بعد خیلی اذیت میکنن اگه خوب بودن آنقدر حالم بد نمیشد بعد شوهرمم همش میگه تو محله خودمون خونه جور میکنیم هممون ی جا باشیم مادرشوهرمم از اون مادرشوهراااس شوهرم ذره ای پشتم نیسی و الویت اول خانوادشه و هرچی میشه میگم من نمیخام و نمیتونم میگه همین که هست یا بخواه با برو ینی از رفتنمم ترسی ندارها عین خیالشم نیست من چی کنم حالم بده اینم بگم مادرم تو همون شهر مادرشوهرم ایناس اون موقع منم دیگ نمیاره ب مادرم سر بزنم