چرا،برام مهم بود کاملا بهتون حق میدم
اتفاقا تو فامیل داریم
میشه زن پسرعموی مادرم که الان نوه هم دارن
همه میدونن چون شوهرش برای فامیلای اون نمیره،اینم برای طرف ما نمیاد
حتی برای فوت پدربزرگم مادرم ازش دفاع کرد که چرا نیومده
همه بهش حق میدیم
توهم صادقانه بگو،بگو والا نمیدونم چه گناهی کردم شوهرم مراسمات مارو نمیاد،منم مراسمات فامیل اونو نمیام
شماها به دل نگیرید
تاپیکتو ذخیره کردم به شوهرم نشون بدم واسه منم همینجوره حالم از این اخلاقش بهم میخوره تو فامیلشون به من میگن منزوی چون نمیاد تو فامیل من منم نمیرم تو مراسمشون
نه اصلا ادمی نیستم که حرف مردم برام مهم باشه،،،،،،
میدونی این قضیه اصلا ربطی به این حرف نداره!!
حرف مردم یه چیز جداست!! یه معنی دیگه داره،،،،،
این مسعله یه چیز دیگه اس!!
اینکه مثلا شوهرم خودش رو بی گناه جلوه بده جلو فامیلاش،،،،و یه جوری وانمود کنه که زن من نمیاد،،،،
و مثلا مردم و فامیلش پشت سرت حرف بزنن،، بگن اهل رفت و آمد نیست و پس چرا ازذواج کرده و از هیچکس خوشش نمیاد
اگه مثلا تقصیر من بود میگفتم حرفاشون به جهنم!! اهمیت نمیدم دلم نمیخواد برم و نمیذن
این وسط ناراحتم از اینکه دارم بی گناه قضاوت میشم
چرا باید فکر کنن مثلا من از کسی خوشم نمیاد
یا اهل رفت و آمد نیستم
یا مثلا شوهرم به پای من سوخته
چرا باید راستش بگی هر بار بهونه بیار تا کم کم رفت و آمدها قطع بشه
شوهرت درونگراست دوست نداره تو جمع باشه
من تقصیر مینداختم گردن شوهرم
میگفتم شوهرم دوست نداره من بیام
همین یک جمله
بعد اونوقت میرفتن با اون روبرو کنن و بگن‌چرا نمیزاری زنت بیاد جوابشون خودش میداد
همه باید بدونن شوهرت نمیزاره نه اینکه مشکل از شماست
همین الانشم کلی حرف پشت سر شماست به ناحق
والا من اونقد میرم سمت فامیلای همسرم سمتم خودمو نمیرم .
تو برو بعد اون درست میشه
وظیفه توئه مرد رو ب سمت خودت بکشی .
ده ساله مجبور کردم و ریختم تو خودم با استرس و اضطراب همه جا رفتم!!
الان دیگه میگرن گرفتم در توانم نیست،، بخوام کسی رو با دعوا و منت ببرم جایی
یکی دوساله که نه مجبورش میکنم بیاد،،،
نه خودم میرم!!!
میگم نیا به جهنم،، منم نمیام!!
