من بچه آخربودم با اختلاف سن زیاد هیچوقت جوونی و سلامت پدرمادرم و ندیدم همیشه تو حاشیه بودم و پدرم مادرم درگیر مشکلات خواهر و برادرای بزرگتر
پدرم فوت شد ازهمه کمتر پدرداشتم
ازدواج کردم با کسی که پدر و مادرش مثل پدر و مادر بابک خرمدین روانی بودن چقدر زجرش دادن تاازشون فرار کرد سالهای ساله نمیگن یه پسر داریم مرده است یا زنده ،همسرم همه وجودش حسرت یه پدرمادر درسته فقیر بودن کل بچگیش تو فقر گذشت بابدبختی درس خوند تا دکترا اما پدرش جای تشکر مدام میگفت برو عملگی کارگری کن
تمام دوران قبل ازدواجش تو رنج و دعوا گذاشت با جنگ و درگیری زندگیمون و شروع کردیم اگر بخوام عذاب هاشون و بگم یه کتابه زندگیمون و بدون کمک شروع کردیم باکلی قسط
دوبار سرمایه گذاری کردیم پولمون خورده شد
شوهرم تو کارش با بهترین مدرک تحصیلی مدام عقب افتاد براش زدن کارشون به مشکل خورد پیرفت نکرد در حد خودش بارهاشکست خوردن
خودم و مقایسه میکنم با خواهرم چقدر تو زندگیش کمک داشت از اطرافیانش
با برادرم که صاحب کارش خونشو قسطی بهش فروخت و چقدر کمکش کرد بارهاوبارها
با اون یکی برادرم خانواده زنش همگی تلاش کردن و پول گذاشتن روهم اون صاحب خونه شه ولی من به خاطر بدهیهام همه طلاهامو فروختم هیچکس نبود کمکمون کنه عینک طبی نداشتم سرش طلا فروختم و و و و و ...تمام زندگیم تو رنج و سختی گذشت
حالا داداشام از شهرستان اومدن همه دورهمیم
فقط من مستاجرم
زن داداشم گفت یه خونه دیگه ۱۰۰متری جدید خریدیم(دومیشه) تو بهترین محله شهر ولی دوسش ندارم دستم خالی شد باهاش وام گرفتیم اذیت شدم...
یاد خودم افتادم به خاطر مستاجری اونقدر وام گرفتیم که از حقوقمون ۲ میلیون میموند ...ساله پیش که پدرم فوت شد به خاطر اینکه تا خرخره زیربار قسط بودیم اومدیم تو یه اتاق خونه بابام،با مادرم زندگی میکنیم که راجع به خشتکمونم نظر میده و ...اگر بخوام با شوهرم رابطه داشته باشم باید پدرم دربیاد
بعد همگی رفتیم دعوتی خونه آبجیم رفتیم تک اتاق آبجیم داشت به زن داداشم میگفت رفته کیش چیا خریده ۷ ۸ تا عینک دودی ده میلیونی ده ها مانتو یه عالمه سوتین و عطر های لاکچری...پز نمیدادا خیلی عادی باهم حرف میزدن نه که بخواد پز بده
من با حسرت نگاه میکردم
به خدا هیچکدومشون رحم به کسی ندارن یک ریال خرج کسی نمیکنن بعد خدا از درودیوار براشون میریزه من ازهمشون مهربونتر و دست و دلباز ترم اما
همه عمرم به سختی گذشت و حسرت ...
چرا؟
تاکی؟
اینارو اینجا نوشتم به یادگار از خدایی که شاید نیست که اگر بود نمیذاشت انقدر به بن بست بخوریم تاکی؟
۳۶سالمه کی قراره منم حسرت هام تموم بشه!!!!