وای اعصابم خرده همیشه حس میکردم نه من قراره با مادرشوهرم دوست باشمو فلان باشم ولی نه انگار قرار نیست مادرشوهر خوب وجود داشته باشه
مادر پارتنرمه که قرار بود عقد کنیم ک پدربزرگم فوت شد و عقد عقب افتاد یجورایی مادر نامزدم محسوب میشه قرار بود بریم یجایی پیک نیک ک مادرشو خواهرش اینام بودن
مادرش گفت که ماشین زیاد نبریم مام بااونا با یه ماشین بریم
من معذب میشدم نامزدمم اونطرف تر بود نبود جواب مادرشو بده مجبور شدم خودم ج بدم گفتم نه خاله ممنونم ما با ماشین خودمون میایم مسیر طولانیه نه شمااذیت میشین نه ما
یهو زد زیر خندهههه بلند روکرد به دخترش بلند میخندید گفت فلانیو نگاه میگه ماشین خودمون من فقط هنگ کردم یعنی نتونستم حرفیم بزنم گرچه نامزدم اومد جواب مادرشو داد و دیگم باشون نرفتیم ولی ناراحتم چرا ج ندادم خودم