یه دختر باهام فامیلی نزدیک داره در حد دختر دایی دختر عمه
۱۵ سالشه
از لحاظ بدنی ریزه میزنه به ۱۲ ساله ها میخوره
تو روستان
پدرش کارگر ۵۰ سال سن داره و عقاید قدیمی
مادرشم سر زمین کارگری میکنه و به شدت خجالتی و کم رو
خیلی وضع مالیشون خرابه
الان با یه پسر ۱۸ ساره دوست شده
پسره از این مو فرفریای تیشرت لش پوش
این تو شهر آشنا شدن الان کار به جایی رسیده که پسره شبا میاد روستا در خونه دختره ساعت دو سه شب تو ماشین باهام قرار میذارن الان یکی از اهالی روستا دیدش به پسره گفته گم شو نبینم دفعه دیگه بیای تو این زوستا یه دخترم گفته فقط فردا برسه باباتو ببینم ...
پدر دختره خیلی تعصبی و به شدت تحت امر خواهراشه خواهرشوهرام با مادر دختره لجن
به مامانم میگم به مادر دختره بگو گوشیو ازش بگیرن شماره پسرم بردارن تهدید کنن دیگه نیاد تو روستا و مزاحم دختره نشه
میگه میترسم اگه دختره خودکشی کنه فردا میگن فلانی باعث شده
میگم مامان حرفم نزنی اینا به کاراشون ادامه میدن رسوایی به بار میاد پدره دختره رو میکشه
اینو بگم کار به کبودی گردن و عکسای دونفره خیلی صمیمی و اینا رسیده
شما بگین ما باید دست رو دست بزاریم یا چی؟
قبلا خودم با دختره خیلی حرف زدم بهش گفتم بچه ای فعلا زوده برات عقل نداری کلی مثال زدم گفت آجی تمامش میکنم اما هنوز ادامه داده...