2777
2789
عنوان

میخوام امشب داستان زندگیم رو بگو

812 بازدید | 49 پست

من ۲۳سالمه توی ی خانواده نسبتا سنتی بدنیا اومدم . خانوادام سخت گیر نبودن ولی آزاد آزاد هم نبودن یه سری چارچوب هایی برای خودشون داشتن.

نزدیک ۳سال پیش عاشق شدم عاشق پسر عمومه بابام و مامانم چون مامان و بابام باهم خویشاوندن

هستین بقیه اش رو بگم

  ارنی کسی بگوید که تورا ندیده باشد          توکه با منی همیشه چه تَری، چه لن تَرانی.             برای رسیدن به عشقم دعام کنید خیلی خسته ام.. درمورد مثنوی ،مولانا و شمس و مذهب و تصوف سوالی بود بپرسین خوشحال میشم جواب بدم  

بگووو

لطفا یه صلوات بفرستید برای حاجت رواییم 🥹 😭 

روزهای سختم که تموم بشه روی شونه خدا میزنم ومیگم از من که گذشت اما با هیچکدوم از بندهات اینجوری نکن خیلی سخت گذشت....تو رو خدا خیلی دعام کنید انشالله من و عزیزانم به جمیع حاجات دلمون برسیم و خدا دلمونو شااااد کنه انشالله 🥺🙏😭😭😭

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

اونقدر عاشقش شدم که چشمم جز اون هیچ‌کس رو‌نمیدید.زد و توی اون روزا عمه ام فوت شد وقتی عمه ام فوت شد برای مراسماتش که خونه ما برگزار میشد اون پسره هم میومد و من ببشتر از قبل دلباختش میشدم.با خودم فکر کردم یه جوری بهش بفهمونم چون واقعا نمیتونستم جلوی خودم رو بگیرم. از دور نگاش میکردم جوری که متوجه بشه خیره ام بهش . و از اینجور کارا

  ارنی کسی بگوید که تورا ندیده باشد          توکه با منی همیشه چه تَری، چه لن تَرانی.             برای رسیدن به عشقم دعام کنید خیلی خسته ام.. درمورد مثنوی ،مولانا و شمس و مذهب و تصوف سوالی بود بپرسین خوشحال میشم جواب بدم  

اونقدر عاشقش شدم که چشمم جز اون هیچ‌کس رو‌نمیدید.زد و توی اون روزا عمه ام فوت شد وقتی عمه ام فوت شد ...

خب 

کاشکی از قبل تایپ میکردی اینجا میزاشتی کپیشو

‏هر جنگی ارزش جنگیدن نداره گاهی عمدا بباز و بیا بیرون🤌🏻

تا اینکه فهمیدم اونم بهم نگاه میکنه هرجا میفرتم اونم میومد ولی غرورم اجازه نمیداد باهاش حرف بزنم تا بعد از چهلم عمه ام مادرش یه روز زنگ زد و گفت میخوایم بیایم برای من خواستگاری. بال درآوردم انگار تو ابرا بودم انگار روز زمین نبودم. فرداشبش اومدن خونمون مادرش و خودش و زن داداشش و من بهترین حال و داشتم

  ارنی کسی بگوید که تورا ندیده باشد          توکه با منی همیشه چه تَری، چه لن تَرانی.             برای رسیدن به عشقم دعام کنید خیلی خسته ام.. درمورد مثنوی ،مولانا و شمس و مذهب و تصوف سوالی بود بپرسین خوشحال میشم جواب بدم  

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792