معمولا چندساعتی ناراحتم و بعد ازیادم میره زیاد خودمو درگیرش نمیکنم
اما هربار حالم گرفته میشه ازحرفاش
مثلا من باهاشون داره میشه یکسال ک قطع ارتباط کاملم ..
ولی خب پدرشوهرم میاد و میره و زنگ میزنه و ...
من جداشدم و رجوع کردم بعدیکسال و وقتی برگشتم همشون و خط زدم از زندگیم
مثلا زنگ زده میگه ..
بچه ی برادرشوهرت تازه یکسالش شده
یه هفته اس خونه ی منه .. جاریمم چندساله هیچ ارتباطی نداره
بچه رو باباش میبرع میزاره خونه مادرشوهرم چندروز و عادت کرده بهشون کلا
تو چرا نمیزاری بچت بیاد بمونه .. منم گفتم الان ک میره کلاس زبان و اینا دارم کارای پیش دبستانیش و میکنم یکی دوهفته دیگه هم کلاساش شروع میشه ولی حتما میاد سرمیزنه بهتون همین چندردوزه
بعدگفت خودتومسخرع کردی مگه کی قدیما پیش دبستانی و کوفتا بود فقط بلدید پولاتونو هدر بدید اینا مال تیغ زدن ادمای ساده اس
بعدگفت خانوادت نیومدن جدیدا سربزنن؟ گفتم نه بیکارنیستن اخه من یه شهردیگه ام راهشون دوره
گفت اونوقت ک بیست وچهارساعته دم دادگاه و پاسگاها بودید ک بیکاربودن حالا کار دارن ..
منم هیچی نگفتم و خداحافظی کردم