حالم داغونه ، خیلی داغونه فقط نیاز دارم آروم بشم و بفهمم چیکار کنم😭
من دو ساله ازدواج کردم اول ازدواج همسرم گفت من از ناخنکاری و آرایشگری خوشم نمیاد گفتم منم از شغل رانندگی خوشم نمیاد گف پس تو ناخنکاریت رو کنار بذار منم با اینکه کامیون دوست دارم ولی نمیگیرم میذارم کنار
خلاصه گفتم باشه و هر دو گذاشتیم کنار و گذشت
الان میخوام برم دانشگاه ، دولتی هم میتونم برم اما چون رفت و آمد سخته میخوام برم پیام نور که نزدیکه و خودمم شهر دور دوست نداشتم و نزدیک ترین دانشگاه دولتی به ما دوره که شوهرمم گفت برو پیام نور و چون خودم دوست داشتم گفتم باشه
امروز خیلی سرکار خسته شده بود و امشبم یه بحث بد با خواهرش کرد و اعصابش داغون بود و برگشتیم خونه بحث کشیده شد به دانشگام و اینا
که گفت هر چی من گفتم تو باید بگی چشم چون شوهرتم گفتم منم زنتم منم حق اظهار نظر دارم حیوون که نیستم آدمم ، گفت ربطی ندارن من اگه پولشو داشته باشم کامیونم میخرم و هز دانشگاهی هم گفتم تو باید میرفتی میگفتی چشم گفتم مگه اربابمی ببخشیدا ولی من عروسک خیمه شب بازی تو نیستم بیشتر از این رو مخم راه نرو که اونم بعد دو دقیقه خوابش برد منم دارم گریه میکنم
اصلا از این اخلاقا تو این دو سال ازش ندیدم 😭هر چی میشد مشورت میکردیم با هم 😭یا کامیون هم خودش میگف رانندگی شغل خوبی نیست آدم باید باشه پیش زن و بچش اما امشب یه آدم دیگه بود
من این آدمو اصلا نمیشناسم😭