خودش کاملا راضیه میگه میخوایم خونه بخریم پسره هم تازه کارگاه دکوراسیون زده ، خیلی دوسش داره چیزایی میبینم در رفتارش که میفهمم مثال موهای خواهرمو رنگ میکنه سشوارمیکشه ابروهاشو برمیداره دماغشو تمیز میکنه و یکبار یواشکی شنیدم براش عین بچه ها شعر میخوند برای همین دو دل شدم ،بعد یه سند رو کرد که داماد خونه و شالیزار داره به ارزش هشت میلیارد توی روستاست ولی .بااین حساب طلاها دروغه میگه یه ماه بعد ماشین و تاعید هم خونه میخریم سه دانگ سه دانگ پسره از پدرم جهت نخواسته فقط سیصد توافق کردن مالی کمک کنه و سیصد هم قسط وام ازدواج بریزه بنظر پس بدی نمیاد بازم دو دل موندم