امروز رفته بودم دیت با دوست پسرم
مادرم در جریانه که باهمیم
یک ربع از دفعات قبل دیر کردم وقتی درو باز کردم از طبقه بالا کلی کفش و بطری نوشابه انداخت پایین و گفت وای به حالت بیای بالا
رفتم میگه معلوم نیس کجایی. تو تا اخرش خودتو توی شهرمون نکنی گل بو زده ول کن نیستی تو میخای آبروی ماعه ببری شدی باعث ابرومون
بعدش رفتم اتاق
میبینم داد میزنه میگه سرنماز دعا کردم به حق این شب خدا یه بچه هایی بده بهت که با آبروت بازی کنن که تو داری آبرو چندین و چند سالمونو میبری🥲
بخدا کاری نمیکنم هفته ۱ بار میریم بیرون ساعت ۵ میرم ۷ میام خونه💔 میریم پارکی چیزی..