دیشب خواب دیدم جنگ شده
یه عالمه زن و مرد و بچه با خودم و شوهرم داخل این تانکر های آب هستیم بعد برای ما زنا دستبند مخصوص بستند انگار میخوان جای دیگه ببرن
بعد یلحظه در تانکر باز کردن هوا بخوریم منو شوهرم فرار کردیم رفتیم داخل یه ساختمون اومدیم بیرون دیدم اینجا عراقه یه زن با سه تا بچه اومد کنارمون با چادر هایی که عربا میپوشن به شوهرم گفتم بیا با همین زن تا جایی بریم از اونا که مارو اسیر کرده بودن دور شیم چند قدیم رفتیم بعد یه عالمه آدم دیدم حدود 1000 نفر خیلی همه جنگزده خسته بی حال داشتن توی بیابون راه میرفتن ماهم اضافه شدیم بهشون
بعد انگار زمان عوض شد ما خونه مادربزرگ من روستا بودیم داخل خونه انگار شوهرم تیر خوردم بود بعد حدود 6 نفر سرباز اومدن سمتم من رفتم پشت ستون قایم شدم من بهشون تیر زدم یکی کنارم افتاد زمین بعد من تیرم تموم شد اونی که افتاده بود تفنگش برداشتم بقیه رو زدم داشتم میرفتم اونی که کنارم افتاده بود بهم گفت من دیدم پشت ستونی ولی بهشون نگفتم ولی تو منو کشتی
تو همین حین بیدار شدم