عزیزم من کاملا درکت میکنم ...
منم همین حس رو وقتی داشتم که داداشم ازدواج کرد و گفتم زنداداشی که تازه اومده رو از من بیشتر دوس دارین و از اونموقع به بعد رابطم با مامانم شکرآب شد
بعد یکی دو سال که بچه آوردن دیگه واویلا....
نوهمون رو دیگه از همه بیشتر دوس داشتن و من خیلی نادیده گرفته میشدم و اونموقع 15 سالم بود
عزیزم حالا که بزرگ شدم میفهمم من صرفا حسودی میکردم و مامان بابام منو اندازه یه دنیا دوس دارن و بیشتر از زنداداشم و نوهمون
البته رفتار ناصحیح پدر و مادرها هم خیلی آزاردهنده است
برای مثل وقتی من به دنیا اومدم همون داداشم 10 سالش بود
انقدر مامان بابام منو دوس داشتن و نازمو میکشیدن که بلاهایی که داداشم سرم آورده رو تمومی نداره که اینجا بنویسم
انقدر بلاها که آثارشون از لحاظ جسمی هنوز هم همراهمه
این به نظرم تقصیر داداشم نبود
تقصیر مامان و بابام بود که انقدر به من توجه میکردن و بچه بزرگتر رو نادیده میگرفتن که اونم حسودی میکرد
حرف پدرتون درست نیست توصیه میکنم به مشاور مراجعه کنید تا با روحیه لطیف دخترشون آشنا بشن