توهمه شهرها تقریبا فامیل داریم ولی هیچوقت خونشون نمیریم ...راحت ی هتل یا مسافرخونه میگیریم ولی یه شب میریم سر ب فامیل میزنیم و اگه دعوت کنن هم باز میریم و ی شب هم ما اونهارو میبریم بیرون مهمون خودمون ...
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
هر جایی غیر از خونه خودمون اذیتم اگه کسیم بیاد بمونه باز اذیتم حوصله مهمون ندارم جایی برم مهمونی بعد تموم شدنش برمی گردم خونمون البته خیلی وقته مهمونی نرفتم
به نظرت نشونه افسردگی نیست من مامانم اینجوریه ما رو هم افسرده کرده
نه افسرده نیستم حسرت یه رابطه اجتماعی بدون استرس به دلم مونده کلا چون بقیه زیاد گیر میدن بهم آرامشم رو به هم میزنن یا یهو یه کاری می کنن برای محبت بهم ولی بیشتر دردسرم میشه یا همش می خوان نصیحت و دلسوزی بی جا بکنن یا بکشن زیرکار فراری میشه آدم شاید مادر شما هم همین جوری شده باشه