وقتی ۲۵ سال باهاش لحظه لحظه زندگی کردی و بزرگ شدی، هر مسافرتی، هر مهمونی روزها خونه همدیگه بودن
وقتی از بچگیت همه تو گوشت خوندن برای همید
چه حسی داره تو روز عروسیش باشی؟
هر بار با یه دختر آشنا شد هزار بار دلت ریخت که چرا
فقط یه سوال بزرگ از خودت پرسیدی که چرا
من که کم نبودم، قشنگ بودم، هم سطح بودیم
من که نزدیک ترین بودم بهش
من که همه چیزش رو میدونستم
فرقی میکنه به حال این دنیا این گریه ها؟