همیشه خدا عجله دارن
درباره مهمونیه: ما از اوناش نیستیم که بریم خونه مردم لنگر بندازیم اولا فامیل نزدیکه بعدشم اونا هم خونه ما میان کلی هم میمونن
مثلا همین چند وقت پیش چند تا از فامیل هامون از تهران اومدن خونه ما خیلی راحت استراحتشون رو کردن حموم رفتن خیلی با حوصله غذاشون رو خوردن اروم اروم اماده شدن رفتن به یع فامیل دیگمون سر زدن
ولی ما زمستان رفتیم همین که رسیدیم مامانم عجله داشت که سریع بریم خونه بعدی و زود برگردیم خونه یه جوری سر نهار عجله کرد که غذا تا عصر تو گلوم بود
اصلا همش حرفش شده بود که کی برگردیم برگردیم
الانم برای عروسی دعوتمون کردن باید دوباره بریم تهران ولی میدونم که مامانم اصلا نمیزاره بهمون خوش بگذره همش میگه بریم بریم بابا اونا میان یک هفته میمونن خیلی ریلکس و ارومن ولی ما انگار برای فرار میریم