داشتم نماز میخوندم بابام صدا صدا
داداشم فکر کرد اونو صدا میکنن من جواب ندادم نماز میخوندم
بابام گفت نه با تو نیستم که نماز مغرب رو خوندم رفتم گفتم بله
گفت برو گوشیمو از طبقه پایین بیار😐😐😐
خب به داداش مفت خورم میگفت دیگه
نیم ساعت بعد
مامانم صدام کرد برو از طبقه پایین بستنی رو بیار 😐😒
بعد ده دقیقه بیا اینارو ببر
رفتم دیدم حیاط زیر انداز ننداختن باید دوباره زیر انداز بندازم
آخرش گفتم یکمم بقیه کمک کنند دیگه 😒😒😒😒