ولی اینجا هم مثل خونه ی خودمه ۳ روزه قهر کردم سرزنش تحقیر قضاوت اینکه عرضه نداری شوهرتو نگهه داری شوهرم مشروب میخورد ناس مینداخت خیانت میکرد سیگار میکشید دست بزن داشت بی محبتی میکرد رفیق باز بود درسته ازدواج دومم هست ولی دیگه خسته شده بودم از کارهاش مخصوصا بی احترامی هاش ولی از وقتی خونه ی بابام اومدم خانوادم هم عذابم میدن انگار من هیچ جا آرامش نیس
وقتی به اون بالغ بودن و بزرگ بودن واسه ازدواج رسیده پس یعنی یه آدم بزرگ و بالغ نباید نیاز به نگهداری داشته باشه تا اگه کسی نبود همه چی خراب شه
اعتقادات من خلاف چیزیه که فکر میکنی اکثر جامعه قبولش دارن اینکه تو این جامعه زندگی میکنم به این معنا نیست که تفکرات غالب بهش تفکرات منم باشه _________ درخواست دوستی نمیپذیرم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
بعد همین خونواده به محضی که به یه جایی برسی شروع میکنن نقش قربانی ومظلوم بودن دراوردن تا دلت براشون بسوزه وخوب باهاشون رفتار کنی ولی نوبت خودشون که میشه به جز زخم زبون وبی محلی چیزی ازشون نمیبینی