نگا چند تا خواب دیدم
چند روز پیش خواب دیدم که یکی از آشنا ها با خانواده اومده خونمون که دایی بزرگمو مامان بزرگ و.. همه هستن
بعد پذیرایی و غذا و اینا دادیم بهشون
یهو داییم شروع کرد خطبه عقد خوندن من اصلا در جریان نبودم بعد هم شروع کرد بدون هیچ ری اکشنی رفتم تو اتاقم
بعد حالا اومدم بیرون هعی بهشون میگم چرا این کارو کردید من راضی نیستم و ....نه با داد و بیداد خیلی آروم بعد خالم هم هعی میخواست دلداری بده میگفت نه قبول نیست شما اسمهاتونو نگفتن خودت نبودی قبول نیست این