خیلی تنبل و سسته فقط از کارای خونه غذا درست میکنه بزور همیشه مامانش کاراشو میکرده انگار تافته جدا بافتس همیشه آویزون و وابسته بود برا همه کاراش و مشکلاتش آویزون مردم میشد که کمکش کن چیزای شخصیشو به همه میگفت ولی کسی از رازا و مشکلات فامیلا خبری نداره
من یه انتقاد ازش کردم که خودشو اصلاح کنه و خیلی متشخصانه بهش گفتم یه دفعه میزنه به سلیطه بازی و آسمون و زمینو به هم میدوزه قهر میکنه تازه از این آشپزی هم که فقط میکرد فرار میکنه انگار منتظر بهونس از مسئولیت در بره به بابام میگه من کاری ندارم چه ربطی اصلا به این داشت
چقدر واقعا کسی میتونه انقد نفهم باشه بجای اینکه خودشو درست کنه که مشکلات حل شن اینجوری میکنه
یعنی بجای اینکه درست بشه تموم مشکلات حل شن نه تنها تغییر نمیکنه بلکه مشکلاتو بیشتر هم میکنه