2777
2789
عنوان

وسواسمو چطوری درمان کنم

195 بازدید | 10 پست

من احساس میکنم وسواس دارم مثلا بابام ک خودش خیلی تمیزه هرروز یا روزی دوبار دوش میگیره وقتی میاد خونم یجایی بشینه دست خودم نیست دیگه اونجا نمیشینم یا از رخت خواب استفاده کنه مهمون باید درجا بشورم 

یا رو مبلا اگر مهمون بیاد دیگه دلم نمیگیره جوری بشینم که بدنم مستقیم بهش برخورد داشته باشه مثلا شلوارک یا کراپ میپوشم اون قسمتی که لباس نداره برخورد کنه با مبل

یا از لیوان دهنی شوهر یا مادرپدر اصلا نمیتونم بخورم

کلا با رخت خواب مشکل دارم حتی اون سمتی از تخت که شوهرم میخوابه چندشم میشه تنم بخوره اونجا

روزی ده بار باید صورتمو بشورم همش پوست پوستی میشه و دستام خشکککک همه چی رو انقدر میشورم یکماهه داغون میشه یه لباسو دو دور میزارم ماشین لباسشویی بشوره پارچه ها داغون و شل میشن

هرروز باید حموم برم حتی وقتی که خونم و فعالیتی ندارم و وقتی حمومم باید حداقل ۸/۹ دور با شامپو موهامو با چنگ خیلی خیلی محکم بشورم و کلی شامپو و صابون و شامپو بدن باید بزنم حداقل ۳/۴ بار صابون دوبار شامپو بدن و لیف میزنم با چنگ خودمو میشورم یا هربار مسواک زدن دوبار خمیر دندون میزنم دوبار خاکستر نمک میزنم روزی سه بار لثه هامم خیلی حساسه و کلی باید عطر و ادکلن بزنم باید بوی عطر حس بکنم خلاصه همه چیزو داغون کردم سالی دوبار فرشامو میدم بشورن مبلا هم هرسال با اینکه استفاده خاصی نمیکنیم

جدا از اون خریدکردن خیلی سخته برام مثلا هیچوقت یه قلم چیزو نمیخرم حتما باید ۳/۴ تاباشه تا راضی بشم تو تصمیم گیری هم سخته برام مثلا از هر وسیله هم باید حداقل ۷/۸ تا داشته باشم وگرنه دلم اروم نمیگیره احساس میکنم قحطی اومده باید تا میتونم از هرچیزی خرید کنم

اگر نتوان آزادی و عدالت را یک جا داشت و من مجبور باشم میان این دو یکی را انتخاب کنم، آزادی را انتخاب می‌کنم تابتوانم به بی‌عدالتی اعتراض کنم ....من مي‌دانستم نوميدي هست، اما نمي‌دانستم يعني چه. من هم مثل همه خيال مي‌کردم که نوميدي بيماري روح است. اما نه، بدن زجر مي‌کشد. پوست تنم درد مي‌کند، سينه‌ام، دست و پايم. سرم خالي است و دلم به هم مي‌خورد. و از همه بدتر اين طعمي است که در دهانم است. نه خون است، نه مرگ، نه تب، اما همۀ اينها با هم. کافي است زبانم را تکان بدهم تا دنيا سياه بشود و از همۀ موجودات نفرت پیدا کنم. چه سخت است، چه تلخ است انسان بودن...!

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

بیخیال شو مریض میشی اذیت میشی توروخدا بیخیال باش یکم

خیلی حرص‌میخورم وسایل ریزو با ترتیب خاصی باید بصورت قرینه بچینیم اگه شوهرم جابه جا کنه روانی میشم

اگر نتوان آزادی و عدالت را یک جا داشت و من مجبور باشم میان این دو یکی را انتخاب کنم، آزادی را انتخاب می‌کنم تابتوانم به بی‌عدالتی اعتراض کنم ....من مي‌دانستم نوميدي هست، اما نمي‌دانستم يعني چه. من هم مثل همه خيال مي‌کردم که نوميدي بيماري روح است. اما نه، بدن زجر مي‌کشد. پوست تنم درد مي‌کند، سينه‌ام، دست و پايم. سرم خالي است و دلم به هم مي‌خورد. و از همه بدتر اين طعمي است که در دهانم است. نه خون است، نه مرگ، نه تب، اما همۀ اينها با هم. کافي است زبانم را تکان بدهم تا دنيا سياه بشود و از همۀ موجودات نفرت پیدا کنم. چه سخت است، چه تلخ است انسان بودن...!

وسواس بخاطراضطرابه. و میگن کارشیطان هست من مثلا میرم غسل کنم یبارمیشورم میگم دهن شیطون سرویس بشه یکم ...

من اصلا ادم استرسی نیستم اضطراب ندارم مگه خیلی موقعیت حساس باشه بحث مرگ و زندگی باشه

به شیطان و این چیزاهم اعتقادی ندارم

اگر نتوان آزادی و عدالت را یک جا داشت و من مجبور باشم میان این دو یکی را انتخاب کنم، آزادی را انتخاب می‌کنم تابتوانم به بی‌عدالتی اعتراض کنم ....من مي‌دانستم نوميدي هست، اما نمي‌دانستم يعني چه. من هم مثل همه خيال مي‌کردم که نوميدي بيماري روح است. اما نه، بدن زجر مي‌کشد. پوست تنم درد مي‌کند، سينه‌ام، دست و پايم. سرم خالي است و دلم به هم مي‌خورد. و از همه بدتر اين طعمي است که در دهانم است. نه خون است، نه مرگ، نه تب، اما همۀ اينها با هم. کافي است زبانم را تکان بدهم تا دنيا سياه بشود و از همۀ موجودات نفرت پیدا کنم. چه سخت است، چه تلخ است انسان بودن...!

بچه داری

اره با بچه دیونه شدم 

اگر نتوان آزادی و عدالت را یک جا داشت و من مجبور باشم میان این دو یکی را انتخاب کنم، آزادی را انتخاب می‌کنم تابتوانم به بی‌عدالتی اعتراض کنم ....من مي‌دانستم نوميدي هست، اما نمي‌دانستم يعني چه. من هم مثل همه خيال مي‌کردم که نوميدي بيماري روح است. اما نه، بدن زجر مي‌کشد. پوست تنم درد مي‌کند، سينه‌ام، دست و پايم. سرم خالي است و دلم به هم مي‌خورد. و از همه بدتر اين طعمي است که در دهانم است. نه خون است، نه مرگ، نه تب، اما همۀ اينها با هم. کافي است زبانم را تکان بدهم تا دنيا سياه بشود و از همۀ موجودات نفرت پیدا کنم. چه سخت است، چه تلخ است انسان بودن...!

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز