روزی که اومده بود خواستگاری مامانم بهش گفته بود که از زنم طلاق گرفتم و برگه نشونش داد
ولی الان من بزرگ شدم و اون زنه هنوز طلاق نگرفته
بابام خرجشو نمیده یا اینطوری نیست که خیلی مزاحم زندگیمون شه
ولی من میدونم چقد خودشو بچه هاش از ما بدشون میاد
من چیزی از زندگی اونو بابام نمیدونم که جریان چی بوده یا کی مقصر بوده ولی بازم بچه هاش بیگناه بودن و بابام ولشون کرد
احساس میکنم آه اونا مارو گرفته که بدبختی پشت بدبختی داریم
همیشه روی قلبم احساس سنگینی میکنم