زن خلق شدم هم اجبار و بدترین ظلم 😪
اره مجبور به ترک خونه ای که باهزار زحمت وجون کندن درستش کردیم۲۵۰ مترودیگه آخراش بود میخاستیم بریم توش بشینیم بعد۶سال مستاجری تو خونه۶۰متری
13 ساله ام بود. مامانم مجبورم کرد چادر سر کنم. یه چادر دوخته بود از جنس لیف حموم. متنفر بودم ازش. اینور اونور گیر می کرد و منم شیطون بودم. خیلی عصبانی بودم ولی مجبور بودم حرفشو گوش کنم. یه روز کیف مدرسه رو انداخته بودم پشتم و چادر هم روش. عین گوژ پشت نتردام شده بودم. بابام یکهو دید و به مامانم گفت آخه چرا بچه رو اینجوری کردی؟ خلاصه اونروز نجاتم داد بابام.
اجباری در زندگی نداشتم
جز اینکه گاهی قدیما مجبورم میکردن خونه فامیل های برم ک خوشم نمیومد
الان بزرگ شدم و خودم خانم خودم هستم
هر جا دلم بخواد میرم
هر جا دلم نخواد نمی رم
بزرگترین اجبار ، اجبار به ادامه‌ی زندگیه
خیلی زیاد مجبورم کردن کوتاه بیام و بگذرم .
ولی خب به نتیجه نرسیدن .
اجبار روی نقطه به نقطه زندگی حتا انتخاب رنگ شلوار اینکه با کی دوست بشم با کی نشم (تازمیگفتن دوست خوب نیست تو چرا میخوای دوست داشته باشی) خلاصه هم حالم رو تباه کردن هم آیندم
اووو تا دلت بخاد همه چیم زورکی بوده
از ۴ سالگی بزور فرستادنم کلاس زبان واقعا بعضی وقتا مثل عذاب بود واسم
یه سوال که هر کس میدونه جواب بده
چرا متأهلان اکثرشون از ازدواج شون ناراضی هستن؟
پس چرا ازدواج کردن ؟
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
19 ثانیه پیش
19 ثانیه پیش
21 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
