به بابام دو هفته میگم دندونم که باهاش غذا میخوردم شکسته امروز بلاخره قرار بود ببره که بازم نبرد حوصلشو نداشت نمیدونم چی میگم بابا مگه چقد باید یه دندون خراب و شکسته صبر کنه
بعد به مامانم گفتم میرم باشگاه یکم گوشت و پیاز قاطی کن بپزه من بخورم بعد شام هم که میپزه کدو هست که من متنفرم میگه سوپ مونده تو یخچال که دو روزه کسی نخورده من بخورم برگشته میگه من حوصله ندارم فلان با زنموهام رفته بیرون خوشگذرونی اومدم باهاش حرف بزنم حداقل میگه گمشو اتاقتا من حوصله ندارم
میگم بریم بیرون یکم بگردیم میگه برو ها من پول ندارم
بعد بابام از خونه مادربزرگم برگشته من هیچی شام نخوردم مامانم به بابام میگه عزیزم میوه خوردی خونه مادرت؟بابامم گفت طالبی خوردم مامانم میگه برم برات خیار بیارم؟بابام میگه دیگه نمیخواد
یعنی نگران اینه بابام خیار نخورده بخوابه ولی نگران نیس من گشنه میخوابم و چیزی نخوردم بنظرتون چیکار کنم