2777
2789

و دیگه هرگز نتونید جبرانش کنید؟

یا اینکه برعکس... به جایی رسیده باشید فکر کنید دیگه جبران نمیشه. اما خودتون یا خدا کاری کرده باشیذ جبران بشه؟


اگه دوست داشتید بگید چی بوده

آره ولی نگفتنی در این حد بگم باعث فوت بابابزرگم شد

قبل هر چیزی، من از ادم چسب متنفرم فاصلتون و حفظ کنید فرقی هم نداره چ جنسیتی دارین⚡️من صبح كه از خواب پا مى شم دلم مى خواد كسى نباشه باهام حرف بزنه، مى خوام از خونه كه میرم بيرون، كسى منتظر نباشه تا برگردم؛ دل كسى تنگ نشه واسم؛ كسى منو نخواد؛ مى خوام تنها باشم.

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

بلع منو کمال‌کمالگرایی بیچاره کرد..به هیچی نرسیدم..متولد 83هستم هنوز دانشگاه نرفتم..گواهینامه نگرفتم..مجردم.. اصلا قدم نمیتونم بردارم..چرا؟چون همچی پرفکت میخام متاسفانه..خیلی سخته..من خیلی درسخون بودم خیلی ولی نابود شد همش موندم تو خونه و معلوم نیست نجات پیدا کنم یا نه 

بلع منو کمال‌کمالگرایی بیچاره کرد..به هیچی نرسیدم..متولد 83هستم هنوز دانشگاه نرفتم..گواهینامه نگرفتم ...


همیشه همین میشه

هرچی خاکی تر باشی موفق تری باور کن 

سلیقه ت باعث افتته عوضش کن

💕🌸☘️🌹

بلع منو کمال‌کمالگرایی بیچاره کرد..به هیچی نرسیدم..متولد 83هستم هنوز دانشگاه نرفتم..گواهینامه نگرفتم ...

درکت میکنم

ولی سعی کن با مشاوره و اینا کم کم غلبه کنی بهش. واقعا الان دیر نیست و سنی نداری‌. غصه نخور بابت تایمی که گذروندی.

چجوری که نداره نگا کن ببین خیلی از پولدارای دنیا خاکی اند به مردم کمک میکنن آخرم ک هممون میریم چرا پ ...

من خودم بالا نمیگیرم.. شروع کردن برام سخته میدونید چی‌ میگم..بخدا خییلی خاکی ام مهربون 

من یه سری اتفاق برام افتاد که از یه ادم شاد و سرزنده موفق افسردگی شدید گرفتم و کاملا شخصیتم تغییر کرد ولی از خدا کاری ندیدم 

به او سلام نکردم، نه از بی‌مهری، که از دانستن. دانستن اینکه بعضی پیوندها، حتی اگر با لبخند آغاز شوند، پایانی جز درد ندارند. و ای کاش هیچ وقت نمی‌دانستم که تو آغاز دردی و آغاز پایان تمام من؛ پایان آرزوهای هزار رنگ دخترانه‌ام، پایان تمام زنانگی‌های رخنه کرده در وجودم. و من می‌دانستم که با آغاز تو، پایان خود را آغاز می‌کنم. و من رهایی از بند آغوشت را برگزیدم، که باز هم پایانی جز به آغوش کشیدن خاکستر آرزوهایم نداشت. و امروز در امتداد درد رها کردنت، به خود می‌پیچم. و این کم‌ترین بهایی است که تلاقی نگاه‌هایمان بهم داشت. و من ناگزیرم که بپذیرم، تو برای من در عظمت یک رویا باقی خواهی ماند. این درد آمیخته به عشق و حسرت، آخرین مرثیه‌ای بود که تو برای من باقی گذاشتی. و ما از آغاز وارثان درد بودیم و سال‌هاست که محکومیم به تحمل... تو زیباترین حزن من بودی. عزیزترین زخمم بودی.و اینکه با افعال گذشته از تو یاد می‌کنم، غم‌انگیزترین شکل انقراض است که برگزیده‌ام. یاد تو هنوز در قلبم زنده است، اما سایه‌ات بر زندگی‌ام سنگینی می‌کند. هر لحظه‌ای که بدون تو می‌گذرد، حسرتی عمیق در دل من می‌افزاید. تو به من آموختی که چگونه عاشق باشم و چگونه درد را احساس کنم. در یاد تو، لبخندها و اشک‌هایم گره خورده‌اند و هر خاطره‌ای از تو را به عنوان یک نشانه از عشق و فقدان می‌نگرم.و بزرگ‌ترین آموخته‌ام در این مبارزه نابرابر این بود که غم، بهایی است که برای عشق می‌پردازیم. و دردناک‌ترین قسمت آن این بود که هیچ وقت ندانستی دلم با ماندن بود؛ راه، اما راهِ رفتن... و تو نمیدانی چه رنجی‌ست، کشاندنِ تنِ خسته‌ای که خواهانِ ماندن بود.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792