ولی هیچوقت قلب آدما رو نشکستم هیچوقت کسی رو نزدم هیچوقت سر کسی عصبی نشدم هیچوقت جلو بقیه گریه نکردم هیچوقت نخاستم انرژی منفی به کسی بدم
اما همچنان دوستانی زیادی نداشتم و ندارم همچنان وقتی برای آدما یه قدم برمیدارم نه تنها قدمی بر نمیدارن ازم دور میشن همچنان مهربونم همچنان یه ساختمون نمای زیبام که از بیرون همچی خوبه ولی وقتی میفهمی چقدر داغونم که یه سر درونم نگاه کنی شاید آدم بدهای قصه ها اونقدر بد نبودن شاید اونا درد کشیده بودن شاید آدما اونارو از خوب بودن پشیمون کرده بودن شایدم این آدمان که عاشق آدمای بدن عاشق کسایی هستن که بیشتر بهشون توجه نمیکنن بیشتر بهشون بد میکنن اگر آدم بدی وجود نداشت قهرمانی هم وجود نداشت شاید اونقدر بد نبودن بد شدن چون قصه از زبون قهرمان تعریف شده
من تمام رفتارای که با بقیه نداشتم با پدرم داشتم
غر زدم سرش عصبانی شدم گریه کردم گاهی دل همو شکستیم اما اون بارم دوستم داره این یعنی عشق واقعی
پدر و فرزند اون جای خالی چندساله مادرمو برام جبران کرد اون قهرمان واقعی منه چون تو قصه اون من آدم بده نیستم بنظرم هر عشقی جز والد و فرزند دروغه چون اگر عشق بود که سر بهونه های الکی به طلاق ختم نمیشد
میبینی ما هرکاری هم کنیم بازم تنها کسایی که دوستم دارن والدینمونن میدونم بحث از جای به جای دیگه کشیده شد میخام بگم هرکسی لایق توجه شما نیست برای آدمای اونطوری باید توجهتو ازشون بگیری اونا تشنه توجه توعن وقتی بهشون توجه نمیکنی تنها کسای که لایقشن پدرو مادره که تورو همچوره پذیرفتن و دوستت دارن🙂