بچه ها دختر عموم اون روز اومده بود مهمونی یکی همراهش بود بعد که رفت دستشویی دختر عموم گفت این خدمتکار که از زمانی که باردار شدم دیدم یه جورایی بد رفتاری میکرد باهاش من خیلی بدم اومد از کارش برای همین شربت آلبالو که براش بردم از قصد یک جوری که نفهمه لیوانو ریختم روش تا بفهمه با اون دختر رفتار بد نکنه برعکس به من هیچی نگفت به اون بیچاره گفت تو مگه کوری سهیل تورو گذاشته که حواست بهم باشه نه اینکه عین مجسمه نگام کنی دختره گفت ببخشید خانوم این زد تو دهنش منم طاقت نیاوردم گفتم چرا زدیش لیاقت نداری تو تازه به دوران رسیده ای و...دعوامون شد من بلند شدم رفتم خونه دوستمون بودیم که دوستم نمیذاشت من برم این بلند شد گفت من میرم خلاصه دوستم جلوی اونم گرفت من صدامو بردم بالا گفتم این عوضی تازه به دوران رسیده است و...که آخرم گذاشتم رفتم اون دوستم بهم پیام داده که ببینه حالم خوبه اما دختر عمو خودم نه