حرفای یه مددکار اجتماعی بود که داشتم میخوندم از سرگذشت دختری که الان اونجاست گفت...توسط پدرش خیلی اذیت میشد ازارای زیادی میدید وقتی مادرش مرد طاقت نیاورد و فرار کرد،سر راهش ادمایی با لبخند و وعده وعیده های رنگارنگ سبز شدن بهش جا و مکان دادن،ولی بعدا..میخواستن که بفروشنش...خلاصه که تونست ازون شرایط فرار کنه هدفم از زدن این تاپیک این بود که یسری اتفاقا تو نقطه کوره و زیاد ازش گفته نمیشه یا شنیده نمیشن...چقدر خوبه که خونه جای امنی برای بچه ها و جوونا باشه...تا از سر درد و رنج خودشون و از چاه نندازن تو چاله..امیدوارم که همینطور باشه:(