ده ساله هرمهمونی و مراسم طرف من بوده با دعوا رفتیم،،،،ریختم تو خودم گفتم کسی نفهمه،، دشمن شاد بشه،،،
الان چندساله دیگه نمیتونم. بریزم تو خودم،،،، میگم نیاد به جهنم
برادرم رفت کربلا دعوت گرد،،شوهرم نیومد،،،،،
منم مراسم عموش گفتم نمیام،،،،
اینقد دعوا راه انداخت و زنگ زد پدرم و گفت طلاق میدم و خاله اش رو واسطه کرد رفتم
دوباره عید الکی چیزی رو بهونه کرد،،، پدرمادرم رفتن بودن مکه،،
، نه اومد تالار نه خونه برادرام
عروسی پسرعمه اش هست الان دوباره داره موس موس میکنه برم،،،،میدونم میخواد دعوا راه لندازه