صبح رفته بودیم بیرون با مادرم و خواهر ۱۰سالم
نشسته بودیم اوت قسمت آخر اتوبوس قسمت خانوما ،خیلیی شلوع بود ، خیلیم گرم بود
روسریم یه بار افتاد، بلندش نکردم سرم کنم
ولی بعد جند دقیقه که خنک تر شد سرم کردم
مادرم میگه به بابا میگم روسریش افتاده بود ( بابام رو این چیزا حساسه)
یا مثلا یه بار داشتم با خواهرم نون بیار کباب ببر بازی میکردیم داد زد گفت به بابا میگم خواهرتو میزنییییی🥲😐
همش سعی داره دعوا راه بندازه آتیش بیار معرکست این زن
صبحم تو خیابون داشت بهم میگفت خبر مرگت با صدای بلند
من کار داشتم میخواستم برم یه جا دیگه ، خواهرم نمیزاشت منم گفتم میخوام برم. اومده بود دنبالم تو خیابون فوشم میاد
اصن هیچی حالیش نیست این زن
خدا نصیب گرگ بیابون نکنه