اخه این جوری ام بود که اصلا نگاه نمیکرد و جلو نمیومد برای اشنایی فقط ب صمیمی ترین رفیقش گفته بود که خاک تو سرم من بی ناموسی کردم تو جمع رفیق از فلانی خوشم اومده
دیگه بعدش ب گوش من رسید
فکر میکرد که خیلی کار بدی کرده نگاهش بهم افتاده
سر همین یخورده اعتماد کردم باهاش رفتم تو رابطه
ولی بازم ترس دارم