چند شب پیش خیلی از حرفای یه نفر خیلییی دلم شکست...من باب ازدواج بود و مجرد بودن من
اخرشب تو اینستا ی کلیپ دیدم عقد تو حرم آقا امام رضا...بغضم شکست گفتم اقا من قرار گذاشته بودم اگه ادم درستی ب دلم نشست عقدم حرم خودت باشه...که توام بی محلم کردی... و گریه
شب خواب دیدم که تو راه مشهد بودم با خونواده ایی ک نمیشناختم ادمایی ک غریبه بودن ولی آشنا...انگار خیلی صمیمی
یادمه ی نفر انگار اینو گف که علیرضا..اسمش علیرضاس! دیدی چه پسر خوبیه!
همچین ادمی تو زندگیم اصن نبوده
و انگار همون علیرضا همسر من بود ...هیچ وقت اون صدا اون ارامش رو یادم نمیره...اون پیاده روی ب سمت مشهد...حالم خوب بودخیلیییییی خوب..نمیدونم چرا
الن و نوشتم بغضم شکست...
من هنوز وارد ۲۱ نشدم..ولی خب اون حرفا از سمت مامانم...ازدواج بچه های ۱۵/۱۶ساله اطرافم ک میزنن تو سرمن! اون شب بد دلمو شکست
ممنون میشم چیزی ننویسید که حالم بدتر شه
من همه امال و ارزوم شوهر نبوده و نیست همین النشم کلی دوره و کلاس شرکت کردم که به چیزایی ک میخوام برسم ولی خب ...ادمیزاده دیگه دلش میگیره❤