من اصلا دوسه سالی بدون دعوت نمیرم خونشون. بچه هامم عادت ندارن تنها برن خونه کسی مگه دعوتشون کنن. بعد هر روز بعداز ظهر پسرش زنگ میزنه که میخوام بیام خونتون . حالا این هیچ . آپارتمانم کوچیک سه تا بچه توگرما کلافه کننده میشه .اینم بگم با مامانم همسایه هستن .یه دوساعتی خونه ما بودن .برشون داشتم بردم خونه مامانم .دیدم زنداداشم با خواهرش تشریف بردا بیرون وبچه رو انداخت گردن من . دفعه اولشم نیست. باز چیزینگفتم زنداداشم ودیدم باخواهرش گفت ببخشید پسرم هر روز به شما زحمت میده .حواهرشم گفت دیگ اش خاله اش بخور پاش نخور پاش. بعد این درحالی که دختر داداشم بزرگ ومیتونه از داداشش مراقبت کنه ولی ایشونم با دوستاش رفته بود بیرون .حس کردم منو اسکول فرض کردن . از شدت عصبانیت گریه ام گرفته. ه