شب تولدمه
فکر میکردم شوهرم این قدر دیر کرده حتما رفته برای من کادویی بخره یا کیکی چیزی
اما زنگ زدم گفت خونه دوستش هست دارن حرف میزنن و میوه میخورن
کلی هم غر زد که همه چی گرون شده و لیست میوه ای که بهش دادم هیچی ازش نخریده
با اون همه ناله معلومه میخواد به من گوشزد کنه که پول ندارم و توقع هدیه نداشته باشم
این ده سال از زندگی هیچی برای تولدم نگرفته بود
به توصیه مشاور توقعم رو امسال چندبار تکرار کردم و قول داد بودبهم اهمیت بده
البته که یک ماه بعد تولد من تولد مادرشه و سالی نبوده که هدیه برای مادرش نخریده باشه
خیلی دلم شکسته
فک میکردم سورپرایز جالبی در راهه که زهی خیال باطل