بیاین خواب امام رضا

حتی ی چیزی بگم

من ی مدت بود ناراحت بودم..‌نماز نمیخوندم نه از سرکشی ها از بی ح‌صله گی...خلاصه همون یکشنبه نصف شب توبه کردم.

اوایل به مامانم نمیکفتم آنقدر برق رفت و اومد حالم بدتر شد و زار زار کردم و مادرم متوجه سد گفت اینا جرت و پرت هست.

گذشت پنج شنبه مهمون مادربزرگم بودیم غذا با بغض قورت میدادم یهو رفتم اون یکی اتاق گفتم امام زمان منو میبینی 

من کم آوردم گناهم چیه غیبت کبرا هستم...چرا خونه نداری بیام دردم بهت بگم؟

یهو ی شماره ناشناس زنگ زد گفت خانوم ما از جمکران زنک زدیم شما اعتراض داری؟

ی لحظه خشکم زد گفتم بله؟

گفت شما تو فروشگاه چپ جمکران فرم انتقاد پر کردی ...گفتم من بله دقیقا از کتاب فروشی سمت چپ جمکران قرآن خریدم ولی ایراد داشت تعویض کردم...گفت این متن شما نوشتید گفتم نه!

یهو با بغض گفتم شما جمکران هستید گفت یله 

گفتم منو خیلی دعا کنید...اونم گفت در خدمتم ولی بعدش هر چی زنگ زدم جواب ندادن

برام دعا کنید لطفا 

دعا کنید خدا به مادرم لیلا و داداشم علیرضا و خودم آرزو

عمرطولانی با سلامتی با عزت بده 

الان میرم قرص هام بخورم...

سال قبل خودم روان پرستار بودم بچه ها رو آروم میکردم...الان خودم موندم‌

گلم خونمون رو پارکت هاش خراب شدن...فعلا قرار تعویض کنند.

به نظرت به خاله هام بگم ...

اندازه ی ۲ مترجا برامون هست.

یا نذر کنم خونه اوکی شه نمیدونم...

فقط اینو میدونم من به ازدواج مامانم خیلی اصرار میکردم الان پشیمون هستم.

راستی برام جالبه تو شهرمون من یرا آزادی زندانی به نیت سلامتی مامانم پول البته کم کمک کردم..‌مامانم دیسک داره گفتم خدا بهش تندرستی و طول عمر بده 

حتی خود جمکران برا موکب جمکران تو کربلا کمک کردم.

ی چیز دیگه حتی قم برا سلامتی مادر تسبیح خریدم زدم ضریح ودو تا  ۱۲۴۰۰۰ صلوات نزدیک ضریح نذر کردم  برا سلامتی مامانم.

حتی جمکران غذا نذری میدادن پول ۱ گرم طلا نذر کردم به نیت سلامتی و طول عمر مامام به اونجا بدم هر موقع مامانم سلامت شد چون دیسکش و پاش اذیت میکرد...به قند هم آلرژی داره...

خلاصه همون جمعه که از جمکران زنگ زدن

من همش استرس داشتم من برا ازدواج مامانم اصرار کردم مریض شده و فلان

یهو داییم دیدم پاش حرکت میده 

گفتم دایی چته و..‌بعد دیدم داییم رفته دکتر گفته پیاده روی کنه با عدم مصرف سیب زمینی و...مامانم رعایت کرد دردش خیلی کمتر شد.

با این کامنتت تمام تمام بدنم سیخ سیخ شد

اره ما نشسته بودیم این ور دیوار...نمیدونم چطور رفته بودیم اونجا...

بعد خانوم ها دقیقا از اون حفره بزرگ در مانند اومدن تو...

خوابم حس بدی بهم نداد.

ولی یادمه قشنگ تسبیح تو دستم بود...

بعد از قم تسبیح گرفتم...

اون خانم اولی هر فک میکردم رفته ولی پشت دیوار نشسته بود با اونایی که پیش ما بودن نمیدونم گریه میمرد یا دعا میخوند.

ان شالله 

آنقدر التماس امام رضا کردم که گفتم آقا من گناهکار شما بیا به خواب مادرم بگو دخترت دچار وسوسه شده...خیالتون از بابت عمر راحت

بخدا وقتی خواستم برم سمت دارو روانپزشکی

ی چیزی بهم گفت تو همین قدر مامانت رو میخواستی؟

میخوای فراموشش کنی...

بعد آنقدر عذاب کشیدم همش میخواست بهم بگه این حس وحی هست...

آنقدر بخاطر دعاهایی که قبلا کردم پشیمون هستم...میگم کاش هیچ چی نمیخواستم قبلا 

برام دعا کن معلومه خیلی دلت پاکه و با خدایی ♥️

میدونی خیلی بهم مسلط شدن..‌مخصوصا که نماز نمیخوندم و حجاب رعایت نکردم 

خاک برسرِ من

مامانم همیشه میگه تو هدیه امام حسینی هر جا بری تهش برمیکردی به مسیر

مامانم دیروز گفت ! آرزو خیلی از خود بی خود شده بودی

موباز میرفتی /نماز نمیخوندی...

الان حالت رو گرفتن