خواهرم اینا یه همسایه دارن خانومِ تنها زندگی میکنه
بعدش این خانوم همیشه میومد خونه خواهرم اینا وقت و بی وقت سر ظهر شب ساعت یازده من پیش خواهرم اومدم از دیروز . از همون دیروز یبار ساعت هشت صبح اومد یبار ساعت نه و نیم ده شب بعد لباس هاشم خیلی باز مثلا یه تاپ میپوشه روش یه چادر میندازه البته که اون چادر هم درست نگه نمیداره
بعد من به خواهرم گفتم این چرا انقد میاد اینجا کم کم رفت و آمدتو از اون طرف شوهر خواهرم گفت راست میگه من بدم میاد ازش از راه بدرت نکنه( رو به زنش یعنی خواهر من)
خواهر من حرصش دراومده افتاده سر ما دو تا که یعنی من با کیا مگه رفت و آمد میکنم من که بخش میگم کمتر بیاد خودش هی میاد من چیکار کنیم
حاجی الان بیخودی قهر کرده با ما
من واقعا از اون زنه بدم میاد خیلی لوندی حرف میزنه یجوریه هم خودش هم خنده هاش