یه روز پاییزی
تو باغ بودم به همراه عمه هام و خواهرام
بین اینهمه دختر اون و خواهر زاده و رفیقش چششون دنبال من بود
من متوجه نگاه های عجیب و ریزش شدم
همش به رفیقش میگفت آدم باید خیلی بیشعور باشه یه همچین چیزی نازیو اذیت کنه چون رفیقش اذیتم میکرد
بعد چند روز منو پیدا کرد و از مهر تا دی سعی کرد منو به دست بیاره
مهر تا اسفند عالی بود و بعد از اسفند گفت قرار بزاریم تو قرار اول خیلی بهم دست میزد و منم حس بد میگرفتم ، بعد قرار اول بهش گفتم نمیخامت ، چند بار باهاش کات کردم تو اون چند روز و باز هم سیریش شد و برگشت ، تو قرار دوم گفت که هیچ کاری نمیکنم و بدتر کرد و خیلی بیشتر پیشروی کرد که من کلا ولش کردم ، الآنم من شدم جن اون شده بسم اله ول کن نیسسس نمیدونم چن بار باید به یه نفر رید که ول کنه آدمو
الآنم دوستشو فرستاده ک باز که مخ منو بزنن و داستان باز درست بشه برام😑
ولی من بر نمیگردمممم