روزی که این خونه رو خریدیم
به خاطر پولش اینا اینقدر حرص خوردم
به
تپش قلبم رفت بالا مریض شدم
بعد اون اومدم یکم نفس بکشم
مامانم سکته کرد نیاز به آنژیو داشت مامانی که یبار عمل قلب باز کرده
بعد اون دایی جوونم. فوت کرد
بعد از اون داغ سنگین داداشم مشکوک به بیماری بدی بود
اینا به کنار شوهرم یهو میون این همه بدبختی تنهام گذاشت رفت
هرچی پول طلا قولنامه خونه همه رو برداشته بود برده بود به عنوان ترک خونه
خدا این چند وقت از فشار زیادی دیدی که خون لخته لخته از دماغم می اومد بیرون
الآنم که میشینم گریه میکنم
پا میشم گریه میکنم
من شوهرم به ظاهر بخشیدم
ولی تو قلبم نه
خدا اگر جوابش ندی خدای من نیستی