دوستان قضیه اصلی تو تاپیک قبلیم هست
بعد از اون اتفاق دیروز شوهرم اومد دنبالم
و شروع کردن با مادرم صحبت کردن ولی صحبت های خوبی نشد
این سفری که رفته بودیم تقریبا همه ی کارای اداری و مالیش و شوهرم انجام داده بود وقتی اومد صحبت کرد گفت که من این کارا رو انجام داده ام
من که از این نظر گرفتم که هدف شوهرم از این صحبت این بوده که من زحمت کشیدم و ....
ولی مادرم میگه منت میزاره
خلاصه مادرم گفت اگر اومدی زنت رو ببری ببر و درست و حسابی مثل مرد باهاش زندگی کن
ولی شوهرم گفت به شرطی میبرم که ازم معذرت خواهی کنه
که با این حرفش آتیش انداخت به جون من و مامانم
مامانمم داغ کرد گفت مگه چیکار گرده که معذرت خواهی کنه و دعوا بالا رفت و شوهرم رفت و تا هنوز به من زنگ یا پیامی نداده
ناراحتیم از اینجاست همین اتفاق ۴ سال پیش هم افتاد و تقریبا ۳ سالی طول کشید تا رابطه مادرم و همسرم جور شد
الان که اینطوری شد وسط فقط من میسوزم
مادرم میگه شوهرت آدم زندگی نیست اگر خواستی طلاق بگیری من پشتتم منم شوهرم رو دوست دارم ولی از خانواده اش بشدددددددددت متنفرم
نمیدونم چیکار کنم