بارها تو ذهنم مرور ميكنم خاطراتشو ولذت ميبرم من وهمسرم با عشق ازدواج كرديم اون با خونوادش جنگید منم با خونوادم جنکیدم اخر سر پدرم پشتم وایستاد تا ازدواج کردم سه سال باهام قطع رابطه کردن پدرمو مجبور کردن باهام قطع ارتباط کنه سه سال ونیم همسرم نذاشت بچه داربشیم گشتیم وخوشگذرانی کردیم وقتی رابطم با خونوادم خوب شد گذاشت بچه دار بشم