من از بچگی تو خانواده سمی و داغونی بزرگ شدم که بی دلیل همش گریه و دعوا و جنگ و اعصاب خوردی بوده تو خونه مون
اصلا هم تفریح و مسافرت و خوش گذرونی نداشتیم
پدر و مادرم حقیقتش خُلن و همش حرف از مرگ و سختی و بدبیاری و بدبختی میزنن و یهو بی دلیل گریه میکنن
یه مدته که با یه نفر رفتم تو رابطه ، باهاش بهم خیلی خوش میگذره ولی وقتی شب میام خونه حالم بد میشه و عذاب وجدان میگیرم از خوش حال بودنم ،
انگار اون تفریح رفتنه و خندهه و لذت بردنه ، کار اشتباهی بوده و استرس میگیرم
انگار خوشحالی برام یه حسِ غریبه که ازارم میده 😕😕