من به نشدن فک نمیکردم اصلا،وبه اینکه قراره چجوری بهم پیشنهادبده فقط باهاش توی ذهنم زندگی میکردم
نه یکیشون فامیل بود ولی سالهابودکه ندیده بودمش یهویبار منو دید بعد تصورش کردم تا دوماه بعدشم امدخواستگاریم
اون یکیم دوست پسرخالم بود بااونم رفتوآمدنداشتیم اونم یبار دیدم وبعد شروع کردم به تصور