پسرخوشگله تو قطار بهم شکلات داد بنظزتون روم کزاشههه بیاین تعریف کنممممممممم
اقا من و ی خانومه بلیت نداشتیم جالی هالی داشتن مارو سوارقطاز کردن (پولشم دادیم) منو اون خانومه مقصذمون یکی بود
زنه۴٠سالش اینا بود
بعد وارد کوپه که شدیم ی پسره۲۵ساله اینا بود اسمش محمد
با ی مادر پدر ک زنه۵٠ساله و پسرشم۳٠
بعد من رفتم نشستم بااا فاصلع کنار محمده بعد یکم گذشت پاشددرقت تو راهرو
همه گفتن شاید خجالتت کشیذه
خانوما ی طرف بشینیم اقایون ی طرف
بعذ اون زنه ک۵٠سالش بود دراز کشید من نمدونستم باسن مبارکمو کحا بزارم
محمده بم گف بیا بشین سرزز جااا من لطفااا اذیتتت نشییی
گفتم ن من اوکیم
اصرارررر کرد گف بیا سر جا من بشین من میخام برم تو زاهرو
بعذ من گفتم اوکی
نشستم سرجاش
همه خابیدن
منم رفتم دسشتویی ارایشمو درس کنم تا اومدم بیرون دیدم محمده پشت دره
بعد هول شد و منم هول شدمم سریع از پیشش رفتم😭😂
وارد کوپه شدم بعد چند دقیقه ممده بم گف میخای وسیله هامو بردارم از تخت بالایی بری اونجا دراززز بکشی راااحت باشی
ینیییی تا منو میدید همینارو میگف😂😂😭🤣دراز بکش راحت
بعد خیلیم خجالتی بود من زیر چشمی نگاش میکردم دیدم ب دیوار نگا میکنه گوشیشم از دستش اقتاد دوستش اومده بود تو کوپه و فوق العاده هیز بود هی بمن نگا میکرد مردک ولی خود ممده اینجوری نبود
مامانشم داشت از راهرو رد میشد کلی مامانشو بوسید🤣😭😂
بعد فک کنم فک میکرد اون زنه ک همرام بود مامانمه
چون وقتی رسیدیم و اون زنه رفت بیرون
زود یه شکلات نمدونم ازکجاش دراورد بهم داد🤣
منم ازش گرفتم گفتم مرسی اومدم وسیلهامو ببرم بیرون ی مرده گنده بک راهرو و بسته بود نمستونم رد شم
ممد بهشدگفت راهو برا خانوم بازکن
قلب من اون لحظه: 💗💗💓💓💓💖
بعد اومدم بیرون تا اومدم بیرون در قطارو بستن
اونم سریع اومد جا شیشع سمت من اول دوستش اومد بعد خودش
هی از پشت شیشه دست تکون میدادن و منو نگا میکردن
منم ی جوزی وانمود کردم انگار ندیدمشون و رفتم
و واقعا ناراحت شدم ازم شماره نگرف😂🤣🤣🤣
چون خیلی کیوت بود
