سلام دوستان من ۳ سالی میشه ازدواج کردم اوایل همسرم بهم خرجی نمیداد نمیداشت لباسهایی که دوستددارم بخرم یا بپوشم کلا هم خسیس بود هم اخلاقای عجیب غریب داشت چون ازدواجمونم سنتی بود خیلی سختی کشیدم تا بشناسمش
رفت و آمدمون هم به خونه مادر شوهرم زیاد بود اول ازدواجمون چون من آدم بسیار صاف و ساده ای هستم و فکر میکردم خوب بودن با یکی یعنی اونم باهات خوب میمونه ولی مادرشوهرم هرچقدر شناختم رفت و آمدم و کم کردم رفت و آمدمون هرچقدر کمتر شد اخلاق همسرم بهتر شد طبقه بالای مادرشوهرمم زندگی میکنم یبار که با همسرم دعوام شده بود رفته بودیم پیست تویوپ سواری احازه نداد من سوار شم چون شلوغ بود گفت مرد هست من خیلی ناراحت شدم از اخلاقش پیش برادر شوهر مجردم گلایه کردم چون میگفت من ادم منطقی فلانم بعد اون گلایه که کردم خیلی پشیمون شدم ولی فراموش کردم هرچقدر باهاشون زندگی کردم دیدم بردار شوهرم خیلی اخلاقای مزخرفی داره و بی نهایت حسود و دوروعه
بعد هم ازدواج کرد و رابطش با ما یکم کدر شد و من هروز از اینکه باهاش درد و دل کردم پشیمون ترم اینم بگم من عروس شهر دیگه ای شدم و هیچکس و ندارم پیشم و اونروز خیلی ناراحت بودم پیشش گفتم که شوهرم فلان اخلاق و داره ولی من دوسش دارم اونم دوسم داره این اخلاقش اذیت میکنه حالا همسرم و برادرش که به مشکل خوردن حس میکنم همه اون حرفارو به زنش میگه و از اینکه جاریم میدونه چه مشکلی قبلا داشتم ناراحتم اینم بگم من خیلی اخلاقم خوبه همه جاری هام باهام خوبن و خیلی پر انرژی و شادابم همیشه هم بخاطر قلب و آرامش زندگیم خداروشکر کردم همسرمم روز به روز بهترمیشه رفتارش ولی واقعا با این حس نمیدونم چیکار کنم