یه وسیله سنگین رو حیاط بود مامانم گفت جلو آفتاب خراب میشه بعد مامانم دستاش تاول زده واسه همین نمیتونست برداره وسیله رو
مامانم گفت باباتم کمر درده
من برش داشتم بابام گفت از پله ها ببرش بالا و بذارش فلان جا (تصور کنید ۱۰_۱۲تا پله تیز هست که منتهی میشه به انباری)خب من توقع داشتم بابام حداقل بگه بذارش تو هال تا من کمرم خوب شه
یا یه تعارف بزنه
وقتی گف بذارش بالا من خیییلی جا خوردم و با لحن خاصی گفتم من دیگه نمیتونم بالا ببرمش
بابام ناراحت شد از قیافه اش معلومه
منم عذاب وجدان گرفتم ولی خیلی سنگین بود با اینکه چن دقیقه گذشته ولی هنوز دستام درد میکنه