2777
2789

یه وسیله سنگین رو حیاط بود مامانم گفت جلو آفتاب خراب میشه بعد مامانم دستاش تاول زده واسه همین نمیتونست برداره وسیله رو 

مامانم گفت باباتم کمر درده 

من برش داشتم بابام گفت از پله ها ببرش بالا و بذارش فلان جا (تصور کنید ۱۰_۱۲تا پله تیز هست که منتهی میشه به انباری)خب من توقع داشتم بابام حداقل بگه بذارش تو هال تا من کمرم خوب شه 

یا یه تعارف بزنه 

وقتی گف بذارش بالا من خیییلی جا خوردم و با لحن خاصی گفتم من دیگه نمیتونم بالا ببرمش 

بابام ناراحت شد از قیافه اش معلومه

منم عذاب وجدان گرفتم ولی خیلی سنگین بود با اینکه چن دقیقه گذشته ولی هنوز دستام درد میکنه

بیخیال چیزی نشده که

خاطره زایمانم بچه عجیب ترین موجود دنیاست...می اید،مادرت میکند،عاشقت میکند،رنجی ابدی را دروجودت میکارد،تا اخرین لحظه عمر عاشق نگهت میدارد وتمام...! بگمانم مادر بودن یک نوع دیوانگی ست، وقتی مادر میشوی رنجی ابدی سراغت می اید، رنجی نشات گرفته از عشق..،مادر که میشوی میخواهی جهان را برای فرزندت ارام کنی،میخواهی بهترین هارا از ان او کنی،وقتی می خزد،چهاردست وپامیرود،راه میرود ومیدود،توفقط تماشایش میکنی وقلبت برایش تند میتپد..❤از دردش نفست میگیرد روحت از بیماری اش زخم میشود،مادر که میشوی دیگر هیچ چیز جهان مثل قبل نخواهد بود،مادر که میشوی کس دیگری میشوی کسی که وجودش پر از عشق وجنون ودیوانگی است
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792