2777
2789

تو تاپیکهامم هست مادرم منو نمیخاست خیلی هم ازارم داد موقع تحصیل و کار و .. هم هیچ‌حمایتی ازم نکردن هرخاستگار نالایقی هم ک میومد برام پدرم موافق بودفقط میخاست ک من برم

از طرفی مادرم نمیخاست ک من ازدواج کنم دلیل واقعیشو نمیدونم ی بخشیش ترس بود ی بخشیش حسادت و انتقام

خلاصه ی کاری کردن ک من ی دختر تنها و مجرد رفتم ی شهر دیگه خونه گرفتم و وایسادم کار کردن و دور شدم

خیلی جاها هم ب خانوادم زسیدگی کردم حتی چنتا وام با پولای من بابام‌گرفت برا پسرش ماشین خرید

طلاهای منو‌هم فروخت براش زمین خرید اولش گفتن اگر درس خوندی خرج تحصیلت اگر ازدواج کردی خرج ازدواجت اما بعد وایسادن ساختن واسه پسرشون

حتی ی بارم بابام گفت پولاتو بیار ی دو طبقه بسازم برا دوتاتون من ناراحت شدم گفتم من پول بیارم زمینم تو بیاری ک بخشی از زمینم با طلاهای من خریدین بعد خونه بسازیم برا دوتاتون اون چی بیاره؟

یا یادمه بابام ماشینشو فروخت ب من ولی پولمو نمیداد ماشینم نمیداد داداشم با ماشین رفته بود دختر بازی چپ کرد ماشین نابود شد پول منم همون مقدار ک دو سال قبلش دستشون بود دادن بهم

داداشم هم همینجا افتاده ی ماشین از بابام دستشه ی مغازه ی خونه سرمایه بابام هم دستشه ارث و میراث بعدشم ک هست

میخام ب خانواده تم هیچی نگم برعکس همیشه اروم اروم وسایلامو جمع کنم ی روز مونده ب رفتن برم چمدون بخرم بریزم توش و برم ،بابا اگر سر کار بود مهم نیست مامانم سر کارش بود مهم نیست خانواده بودن نبودن دیدم ندیدم مهم نیست  میخام بدون ندیدن و خداحافظی کردن برم ،من اومدم ک سال اخر قشنگی داشته باشیم خیلی تلاش کردم و قشنگ هم ساختم اونا بلد نبودن قشنگی بسازن دل شکستن،اینجا ک نوشتم برای کسی ننوشتم برای خودم نوشتم چون چندین بار در طول روز امضای خودمو میخونم و هر قسمتش ی غم و شادی را یادم کیاره ک باید بمونه، ...غمگین ترین تصمیم مهاجرت بود ک خیلی طول کشید تا بپذیرم و برم دنبالش،ولی الان بابت اون تصمیم غمگین طولانی خوشحالترین و شکرگذارترینم،خوشحالم ک در کنار اصیلترین دیندارترین غیورترین فرزندان کوروش💔 نخواهم زیست *امروز دلم خواست بنویسم نزدیک ب پانزده ساله منتظرم امروز ک روزها را شمردم دلم ب حال خودم سوخت پونزده ساااال هرشب انتظار و دعا و نذر و نیاز و شکست ...دعام کنید حتی الانم با ناامیدی و خستگی نوشتم دعام کنید یعنی تموم میشه این انتظار یا اینکه من تموم میشم؟ امروز هفده مهر نذر حدیث کسا برداشتم برای انتظار میدونم ک پشت این میام مینویسم انتظار پونزده ساله من ب لطف پنج تن آل عبا تموم شد و همه چیز اونجور ک میخاستم با خوشحالی و رضایت و برکت سر اومد💕😍یادتونه اول پروفایلم نوشته بودم از سگ کمتر و اینا؟ب خاطر امتحانم نوشته بودم،اون آزمون به سر رسید با موفقیت بزرگ و خوشحالی و خوشگذرونی بزرگتر و خاطرات شیرین تر به پایان رسید♥️اونقدر شیرین ک شب ازمون مصاحبه ام اوکی شد،و تا چند روز دیگه دختر زیبای گیسو کمند چشم تیله ای می‌ره ب هامبورگ زیبا💌😅بزنید دست قشنگه را،ماشالله لاحول و لا قوة الا بالله آل‌علی العظیم استغفرالله ربی و اتوب و الیه هیچوقت از اینا ننوشتم ولی الان دلم میخاد بنویسم♥️💝😌

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

کاش من اجازه اینو داشتم میرفتم یجای دور خونه میگرفتم برخودم هرچی‌داشتم‌بخدا بهشون میدادم فقط برم یجای دور خیییییلی دور

8...(یک توآزردمرا..ویک جهان شادم نکرد..)...دلتنگی خیلی نامرده.ازیک جایی به بعد می شینی یه گوشه با بغض نگاه میکنی تا زندگی تموم بشه...۴آبان۱۴۰۱ عشقم برای همیشه ترکم کرد بعدازاون دیگ هرگز به هیییچکس اعتمادنمیکنم عاشق نمیشم تنهایی رو باجون ودل نگه میدارم خیلی دوسش داشتم صداش آرومم میکرد..ارزومه پشیمون بشه ی روزی برگرده ارزوش باش یک بار دیگ باهاش حرف بزنم فقط دنبالم بگرده وتوحسرتم بسوزه ک هییچ کس مث من دوسش نداشت...دلتنگم 😔😔دلم میخوادیکی بیاد دستموبگیره بلندم کنه بگه میدونم چقدرسختی کشیدی میدونم شبهات پر از دردبود میدونم چقداشک ریختی اما‌ازاین به بعد هرچ  قبل من بود فقط کابوس بود...یکی بیادکه نره یکی که ازچرت ترین چیزها براش حرف بزنم وخسته نشه ..🥀ب سلامتی اون روزی که  اونی ک ترکم کرد تاوان پس بده دلش مثل دل من بشکنه هرشب مث من اشک بریزه ازدلتنگی نابودبشه ب سلامتی روزی که داغ عزیزترین ادم زندگیش بره توی دلش بسلامتی روزی ک بیچارگیش روببینم..روزی اروم میشم ک  اون تاوان پس بده سنگدل نیستم ولی درحقم ظلم شد ب زور منواز خودش جداکرد..دوسال منو عاشق خودش کردوبا بی رحمی ترکم کرد پس ب سلامتی  شکست اون🥂دلم گرفته هیشکی نیست که ببینه غروبا چجوری  اشک روی گونم می شینه😔دلم میخواد خودمو بردارم برم یه جای دور خییلی دور هیچکس رونبینم حتی گوشیمم نبرم صدای کسی رو نشنوم..🥀..امیدوارم هرکجا هستی همیشه غمگین باشی.۱۰دی صدای شکستنش روشنیدم خدا جای حق نشسته

یادمه مامانم هرجا مینشست میگفت این رسومات چی هستن ادم باید جهیزیه کم بده در حد توانش نتونست هم نده تو‌جمع های بزرگ زنونه در حالی ک من سن ازدواجم بود وضع خوبی هم داشتیم 

انگار ی جوری بین مردم مطرح میکرد ک ب دخترم هیچی نمیدم

یادمه تو جمع خیلی ها سکوت کردن و چیزی نگفتن

یا اینکه یادمه ی بار تو ی مجلس ی خانوم گفت دخترتون قصد ازدواج ندارن شوهر نمیدی؟

مامانم‌گفت نه میخام پسرمو زن بدم ب محض اینکن از سربازی اومد‌میخام زنش بدم زنه گفد پسرت شغلش چیه؟گفت هیچی ؟گفت درسش تموم شده گفت نه سربازه نمیخونه

گفت خونه و اینا هم ک نداره پس چطور میخایی زنش بدی سنشم کمه

گفت خودم دلم میخاد عروس بیارم ارزو دارم

در حالی ک من اونموقع بیست و پنج سالم بود درسم تموم شده بود شاغل بودم 

خلاصه تو اون جمع پنجاه نفره پر از ادم غریبه ک شاید منظوری هم داشتن از سوال پرسیدن رید ب من بعدش تا چند لحظه همه ساکت نگاهش میکردن

ی خانومت کنار من گفت مادرت خیلی پسر دوسته منم انقد ساده بودم‌گفتم نه اشتباه فکر میکنید

میخام ب خانواده تم هیچی نگم برعکس همیشه اروم اروم وسایلامو جمع کنم ی روز مونده ب رفتن برم چمدون بخرم بریزم توش و برم ،بابا اگر سر کار بود مهم نیست مامانم سر کارش بود مهم نیست خانواده بودن نبودن دیدم ندیدم مهم نیست  میخام بدون ندیدن و خداحافظی کردن برم ،من اومدم ک سال اخر قشنگی داشته باشیم خیلی تلاش کردم و قشنگ هم ساختم اونا بلد نبودن قشنگی بسازن دل شکستن،اینجا ک نوشتم برای کسی ننوشتم برای خودم نوشتم چون چندین بار در طول روز امضای خودمو میخونم و هر قسمتش ی غم و شادی را یادم کیاره ک باید بمونه، ...غمگین ترین تصمیم مهاجرت بود ک خیلی طول کشید تا بپذیرم و برم دنبالش،ولی الان بابت اون تصمیم غمگین طولانی خوشحالترین و شکرگذارترینم،خوشحالم ک در کنار اصیلترین دیندارترین غیورترین فرزندان کوروش💔 نخواهم زیست *امروز دلم خواست بنویسم نزدیک ب پانزده ساله منتظرم امروز ک روزها را شمردم دلم ب حال خودم سوخت پونزده ساااال هرشب انتظار و دعا و نذر و نیاز و شکست ...دعام کنید حتی الانم با ناامیدی و خستگی نوشتم دعام کنید یعنی تموم میشه این انتظار یا اینکه من تموم میشم؟ امروز هفده مهر نذر حدیث کسا برداشتم برای انتظار میدونم ک پشت این میام مینویسم انتظار پونزده ساله من ب لطف پنج تن آل عبا تموم شد و همه چیز اونجور ک میخاستم با خوشحالی و رضایت و برکت سر اومد💕😍یادتونه اول پروفایلم نوشته بودم از سگ کمتر و اینا؟ب خاطر امتحانم نوشته بودم،اون آزمون به سر رسید با موفقیت بزرگ و خوشحالی و خوشگذرونی بزرگتر و خاطرات شیرین تر به پایان رسید♥️اونقدر شیرین ک شب ازمون مصاحبه ام اوکی شد،و تا چند روز دیگه دختر زیبای گیسو کمند چشم تیله ای می‌ره ب هامبورگ زیبا💌😅بزنید دست قشنگه را،ماشالله لاحول و لا قوة الا بالله آل‌علی العظیم استغفرالله ربی و اتوب و الیه هیچوقت از اینا ننوشتم ولی الان دلم میخاد بنویسم♥️💝😌

یا اینکه خاستگار هرکی میومد اصلا مادرم لام تا کام سکوت میکرد اینم گفت گفت بعدم مادرم مطلقا هیچی نگفت از صدتا فهش بدتر بود براش پاشدن رفتن

تا اینکه من خودم گفتم این وضعیت نمیشه ک اومدم با یکی از اقواممون اشنا شم انقدر مادرم فتنه کرد و استرس داد ب من و بعدم رفت چون فامیل بودیم ی سری پیغام پسغام‌و دعوا درست کرد بیشتر ابرو ریزی شد منم دیگه. ادامه ندادم

میخام ب خانواده تم هیچی نگم برعکس همیشه اروم اروم وسایلامو جمع کنم ی روز مونده ب رفتن برم چمدون بخرم بریزم توش و برم ،بابا اگر سر کار بود مهم نیست مامانم سر کارش بود مهم نیست خانواده بودن نبودن دیدم ندیدم مهم نیست  میخام بدون ندیدن و خداحافظی کردن برم ،من اومدم ک سال اخر قشنگی داشته باشیم خیلی تلاش کردم و قشنگ هم ساختم اونا بلد نبودن قشنگی بسازن دل شکستن،اینجا ک نوشتم برای کسی ننوشتم برای خودم نوشتم چون چندین بار در طول روز امضای خودمو میخونم و هر قسمتش ی غم و شادی را یادم کیاره ک باید بمونه، ...غمگین ترین تصمیم مهاجرت بود ک خیلی طول کشید تا بپذیرم و برم دنبالش،ولی الان بابت اون تصمیم غمگین طولانی خوشحالترین و شکرگذارترینم،خوشحالم ک در کنار اصیلترین دیندارترین غیورترین فرزندان کوروش💔 نخواهم زیست *امروز دلم خواست بنویسم نزدیک ب پانزده ساله منتظرم امروز ک روزها را شمردم دلم ب حال خودم سوخت پونزده ساااال هرشب انتظار و دعا و نذر و نیاز و شکست ...دعام کنید حتی الانم با ناامیدی و خستگی نوشتم دعام کنید یعنی تموم میشه این انتظار یا اینکه من تموم میشم؟ امروز هفده مهر نذر حدیث کسا برداشتم برای انتظار میدونم ک پشت این میام مینویسم انتظار پونزده ساله من ب لطف پنج تن آل عبا تموم شد و همه چیز اونجور ک میخاستم با خوشحالی و رضایت و برکت سر اومد💕😍یادتونه اول پروفایلم نوشته بودم از سگ کمتر و اینا؟ب خاطر امتحانم نوشته بودم،اون آزمون به سر رسید با موفقیت بزرگ و خوشحالی و خوشگذرونی بزرگتر و خاطرات شیرین تر به پایان رسید♥️اونقدر شیرین ک شب ازمون مصاحبه ام اوکی شد،و تا چند روز دیگه دختر زیبای گیسو کمند چشم تیله ای می‌ره ب هامبورگ زیبا💌😅بزنید دست قشنگه را،ماشالله لاحول و لا قوة الا بالله آل‌علی العظیم استغفرالله ربی و اتوب و الیه هیچوقت از اینا ننوشتم ولی الان دلم میخاد بنویسم♥️💝😌

کاش من اجازه اینو داشتم میرفتم یجای دور خونه میگرفتم برخودم هرچی‌داشتم‌بخدا بهشون میدادم فقط برم یجا ...

خب نیاز ب اجازه نداری خودت برو

میخام ب خانواده تم هیچی نگم برعکس همیشه اروم اروم وسایلامو جمع کنم ی روز مونده ب رفتن برم چمدون بخرم بریزم توش و برم ،بابا اگر سر کار بود مهم نیست مامانم سر کارش بود مهم نیست خانواده بودن نبودن دیدم ندیدم مهم نیست  میخام بدون ندیدن و خداحافظی کردن برم ،من اومدم ک سال اخر قشنگی داشته باشیم خیلی تلاش کردم و قشنگ هم ساختم اونا بلد نبودن قشنگی بسازن دل شکستن،اینجا ک نوشتم برای کسی ننوشتم برای خودم نوشتم چون چندین بار در طول روز امضای خودمو میخونم و هر قسمتش ی غم و شادی را یادم کیاره ک باید بمونه، ...غمگین ترین تصمیم مهاجرت بود ک خیلی طول کشید تا بپذیرم و برم دنبالش،ولی الان بابت اون تصمیم غمگین طولانی خوشحالترین و شکرگذارترینم،خوشحالم ک در کنار اصیلترین دیندارترین غیورترین فرزندان کوروش💔 نخواهم زیست *امروز دلم خواست بنویسم نزدیک ب پانزده ساله منتظرم امروز ک روزها را شمردم دلم ب حال خودم سوخت پونزده ساااال هرشب انتظار و دعا و نذر و نیاز و شکست ...دعام کنید حتی الانم با ناامیدی و خستگی نوشتم دعام کنید یعنی تموم میشه این انتظار یا اینکه من تموم میشم؟ امروز هفده مهر نذر حدیث کسا برداشتم برای انتظار میدونم ک پشت این میام مینویسم انتظار پونزده ساله من ب لطف پنج تن آل عبا تموم شد و همه چیز اونجور ک میخاستم با خوشحالی و رضایت و برکت سر اومد💕😍یادتونه اول پروفایلم نوشته بودم از سگ کمتر و اینا؟ب خاطر امتحانم نوشته بودم،اون آزمون به سر رسید با موفقیت بزرگ و خوشحالی و خوشگذرونی بزرگتر و خاطرات شیرین تر به پایان رسید♥️اونقدر شیرین ک شب ازمون مصاحبه ام اوکی شد،و تا چند روز دیگه دختر زیبای گیسو کمند چشم تیله ای می‌ره ب هامبورگ زیبا💌😅بزنید دست قشنگه را،ماشالله لاحول و لا قوة الا بالله آل‌علی العظیم استغفرالله ربی و اتوب و الیه هیچوقت از اینا ننوشتم ولی الان دلم میخاد بنویسم♥️💝😌

خوب

گفتم دارم میگم

میخام ب خانواده تم هیچی نگم برعکس همیشه اروم اروم وسایلامو جمع کنم ی روز مونده ب رفتن برم چمدون بخرم بریزم توش و برم ،بابا اگر سر کار بود مهم نیست مامانم سر کارش بود مهم نیست خانواده بودن نبودن دیدم ندیدم مهم نیست  میخام بدون ندیدن و خداحافظی کردن برم ،من اومدم ک سال اخر قشنگی داشته باشیم خیلی تلاش کردم و قشنگ هم ساختم اونا بلد نبودن قشنگی بسازن دل شکستن،اینجا ک نوشتم برای کسی ننوشتم برای خودم نوشتم چون چندین بار در طول روز امضای خودمو میخونم و هر قسمتش ی غم و شادی را یادم کیاره ک باید بمونه، ...غمگین ترین تصمیم مهاجرت بود ک خیلی طول کشید تا بپذیرم و برم دنبالش،ولی الان بابت اون تصمیم غمگین طولانی خوشحالترین و شکرگذارترینم،خوشحالم ک در کنار اصیلترین دیندارترین غیورترین فرزندان کوروش💔 نخواهم زیست *امروز دلم خواست بنویسم نزدیک ب پانزده ساله منتظرم امروز ک روزها را شمردم دلم ب حال خودم سوخت پونزده ساااال هرشب انتظار و دعا و نذر و نیاز و شکست ...دعام کنید حتی الانم با ناامیدی و خستگی نوشتم دعام کنید یعنی تموم میشه این انتظار یا اینکه من تموم میشم؟ امروز هفده مهر نذر حدیث کسا برداشتم برای انتظار میدونم ک پشت این میام مینویسم انتظار پونزده ساله من ب لطف پنج تن آل عبا تموم شد و همه چیز اونجور ک میخاستم با خوشحالی و رضایت و برکت سر اومد💕😍یادتونه اول پروفایلم نوشته بودم از سگ کمتر و اینا؟ب خاطر امتحانم نوشته بودم،اون آزمون به سر رسید با موفقیت بزرگ و خوشحالی و خوشگذرونی بزرگتر و خاطرات شیرین تر به پایان رسید♥️اونقدر شیرین ک شب ازمون مصاحبه ام اوکی شد،و تا چند روز دیگه دختر زیبای گیسو کمند چشم تیله ای می‌ره ب هامبورگ زیبا💌😅بزنید دست قشنگه را،ماشالله لاحول و لا قوة الا بالله آل‌علی العظیم استغفرالله ربی و اتوب و الیه هیچوقت از اینا ننوشتم ولی الان دلم میخاد بنویسم♥️💝😌

امضات 💔جریانش چیه عزیزم ؟۱۵ سال انتظار برای چی اخه😥گلی اگ دلت خواست بگو

بماند به یادگار از۴۰۳/۱/۱۱تو شدی تمام من 🌱 خدا❤️.           ✨️   (یک کاربری برای دونفر )                                        **        به هیچکس اعتماد نکنم شاید متشخص ترین افراد فیکی بیش نباشند❤️احترامم نسبت به افراد را به شعورشان گره بزنم❤️بیش از حد با کسی بحث نکنم چون آرامش خودم از بین خواهد رفت❤️آدمهای بی ادب و عقده ایی را درک کنم شاید گذشته تلخی آنها را به اینجا رسانده❤️به یاد داشته باشیم آدم ها اندازه کمبوداشون پز میدن 🌱 (تحت هیچ شرایطی درخواست دوستی ندهید لطفا) 

یا یادمه ی سری مس بابام خریده بود خونه اقوام من لنگه اشو دیدم گفتم عه منم از اینا دارم مامانم پرید اصلا تو ی اتاق دیگه بود اومد تو اون جمع بلند گفت نه اونا از تو نیستن از خودمن در حالی بود ک من دوماه حقوقم را براش لباس خریده بودم و با کیسه عای خرید رفته بودیم تو اون جمع از راه

یعنی سنگ رو یخم کرد بعدم گفت منظوری نداشتم تو شعور نداری هرچیزی را بزرگش میکنی

در حالی ک بابام ماشین داداشمو خودش خرید براش در حالی ک خودش کنارخیابون می ایستاد تا بره سر کار با اتوبوس و...داداشم میرفت ی سری بچه بی سروبی پا سوار میکرد از جلو بابام رد میشد میدید مثلا بابام کنار جاده وایساده سوارش نمیکرد

یا میدید بابام با وجود دیسک کمر کیسه دستشه داره میاد خونه گاز میداد میرفت ولی بابامو سوار ماشین خودش نمیکرد

بعد مامانم تو مجالس ی جوری ماشین پسرم ماشین پسرم رات انداخت ک تو ختم عموم کل مردم هی بغلش میکردن میگفتن ماشینت میارک  در حالی ک هزار تومنم نداده بود ماشین قبلی هم چپ کردت بود اینم با پولای من و بابام براش خریده بودن هی کوچه ها را ول میچرخه

میخام ب خانواده تم هیچی نگم برعکس همیشه اروم اروم وسایلامو جمع کنم ی روز مونده ب رفتن برم چمدون بخرم بریزم توش و برم ،بابا اگر سر کار بود مهم نیست مامانم سر کارش بود مهم نیست خانواده بودن نبودن دیدم ندیدم مهم نیست  میخام بدون ندیدن و خداحافظی کردن برم ،من اومدم ک سال اخر قشنگی داشته باشیم خیلی تلاش کردم و قشنگ هم ساختم اونا بلد نبودن قشنگی بسازن دل شکستن،اینجا ک نوشتم برای کسی ننوشتم برای خودم نوشتم چون چندین بار در طول روز امضای خودمو میخونم و هر قسمتش ی غم و شادی را یادم کیاره ک باید بمونه، ...غمگین ترین تصمیم مهاجرت بود ک خیلی طول کشید تا بپذیرم و برم دنبالش،ولی الان بابت اون تصمیم غمگین طولانی خوشحالترین و شکرگذارترینم،خوشحالم ک در کنار اصیلترین دیندارترین غیورترین فرزندان کوروش💔 نخواهم زیست *امروز دلم خواست بنویسم نزدیک ب پانزده ساله منتظرم امروز ک روزها را شمردم دلم ب حال خودم سوخت پونزده ساااال هرشب انتظار و دعا و نذر و نیاز و شکست ...دعام کنید حتی الانم با ناامیدی و خستگی نوشتم دعام کنید یعنی تموم میشه این انتظار یا اینکه من تموم میشم؟ امروز هفده مهر نذر حدیث کسا برداشتم برای انتظار میدونم ک پشت این میام مینویسم انتظار پونزده ساله من ب لطف پنج تن آل عبا تموم شد و همه چیز اونجور ک میخاستم با خوشحالی و رضایت و برکت سر اومد💕😍یادتونه اول پروفایلم نوشته بودم از سگ کمتر و اینا؟ب خاطر امتحانم نوشته بودم،اون آزمون به سر رسید با موفقیت بزرگ و خوشحالی و خوشگذرونی بزرگتر و خاطرات شیرین تر به پایان رسید♥️اونقدر شیرین ک شب ازمون مصاحبه ام اوکی شد،و تا چند روز دیگه دختر زیبای گیسو کمند چشم تیله ای می‌ره ب هامبورگ زیبا💌😅بزنید دست قشنگه را،ماشالله لاحول و لا قوة الا بالله آل‌علی العظیم استغفرالله ربی و اتوب و الیه هیچوقت از اینا ننوشتم ولی الان دلم میخاد بنویسم♥️💝😌

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز