یادمه دانشجو بودم با اتوبوس میرفتم دانشگاه
خطی که سوار میشدم فوق العاده شلوغ بود و اتوبوس هم خیلی خیلی قدیمی و کم صندلی
ی بار که ایستاده بودم
یه خانم سن بالا با کللللی وسایل سوار شد
هیچ کس از خانم بلند شد جاش رو بده به این خانم به سختی ایستاده بود پاش لنگ میزد
خلاصه همون لحظه یه آقا میانسال بلند شد و گفت مادر بیا اینجا بشین بعد رو کرد به من گفت میبینی شما زنا خودتون به خودتون رحم نمیکنید(من ایستاده بودم صندلی نداشتم)
خیلی جمله اش مفهوم داشت
اگر میبینی خیانتی شکل گرفته اون رابطه دو طرفه بوده یه زن و یه مرد هر دو خواستن
کاش ما خانما بهم رحم کنیم