دیروز روز پزشک بود
مثل همه روز های عادی البته
مثل همیشه تلاش کردم ببمارام رو درک کنم، هرطور میتونم کارشون رو راه بندازم، تیکه هایی که میندازن رو به دل نگیرم...
با اینکه خیلی به قدرت صحبت به تنهایی ، اعتقاد ندارم ولی یه خانمی اومد گفت خانم دکتر چند هفته پیش باحال خیلی بد اومدم پیشت گفتی انقد غصه چیزهایی که اتفاقا نیفتاده نخور، فقط حالت رو بدتر میکنی
اینو که گفتید منم یه کم راحت تر گرفتم و حالم خیلی بهتره
تعجب کردم و همزمان حس خوب و غرور توی وجودم نشست.
درسته جایی که الان هستم چیزی نبود که همیشه میخواستم ولی شاید وجودم لازم بوده که حال خوب و امید به بقیه بدم.
دیروز روز پزشک بود
نه کسی توی اون بیمارستان به اون بزرگی تبریکی گفت، نه حتی اندازه یه برگه یادداشت تبریک روی دیوار نوشته بودن
حتی یکی از بیماران جلوی پرستار ها بهم گفت خانم دکتر روزت هم مبارک. ولی پرستار ها انگار چیزی نشنیدن...
شاید بگید مهم نیست ، حالا یه تبریک چه اهمیتی داره ولی کاش روز پرستار توی بیمارستان انقد برنامه های مختلف و انقد قدردانی که دیده بودم رو با دیروز مقایسه نمیکردم
انقد احترام و تبریک و تشکری که خودم میکردم رو با الان مقایسه نمیکردم.
دیروز روز پزشک بود
و یک روز خیلی عادی مثل بقیه روز ها...
آرزوی سلامتی و بی نیازی به پزشک رو برای تمام عزیزان دارم