2777
2789
عنوان

از بچگی تحقیر و طرد میشدم

| مشاهده متن کامل بحث + 212 بازدید | 23 پست
منم بابام گاهی اوقات وحشی میشه و حمله میکنه سمتم بع شدت نیاز عاطفی دارم دوسم دارم ی جنس مذکری کنارم ...

دقیقا

حس امنیتی که هیچ جا حس نکردیم میخوایم تو بغل جنس مخالف حس کنیم که اونم راهش نیس فایده نداره🙂

عزیزم منم شرایط تقریبا مشابه شما داشتم از طرف مادر و پدرم

خودتو رو بخاطرشون سرزنش نکن

استرس‌ی که کشیدم باعث شد بیماری لاعلاج بگیرم که ۵ ساله درگیرم

همه ش هم بخاطر شرایط خونه و پدر و مادرم

به خودت قول اینقدر قوی بشی و به درسات برسی و به این دلگرم باشی که با ازدواج خوب ، میتونی از این مشکلات رهایی پیدا کنی

حتما برای آینده ت تلاش و خودت بساز و پدرت رو بسپار به خدا  و از خدا بخواه قلبش رو آروم کنه و سرعقل بیاد

 صبور باش تا موقعیت درست و مناسب اتفاق بیوفته  

 و یوقت از چاله تو چاه نیوفتی

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

دقیقاحس امنیتی که هیچ جا حس نکردیم میخوایم تو بغل جنس مخالف حس کنیم که اونم راهش نیس فایده نداره🙂

انگار تو تمام زندگیمون منتظریم یکی بیاد کمبود هامونو جبران کنه 

ولی خب باید این تفکرو بزاریم کنار چون نمیتونم منتظر ی شاهزاده با اسب سفید بمونیم و عمرمونو هدر بدیم 

چاره ای نیست تنهایی مسیرمونو ادامه بدیم باید مستقل بشیم و نیازی بهشون نداشته باشیم 

کاربری قبلیم تعلیق شد 🥺🚶
الان ازدواج کردی ؟ از ازدواجت راضی؟🥲

بله  ۲ ماه بعد از شروع بیماریم  همسرم اومد  و میتونم بگم خدا فرشته ش رو برام فرستاد ..بعد از زایمان سختم مادرم بهم توهین کرد و گفت به من چه ربطی داره بچه م مریضه(منو میگفت😢) و شوهرم پام وایساد  و منو میبرد حموم میشست  و به بچه میرسید..

خدا اگه جایی داره امتحانت میکنه ، مطمئن باش در جای دیگه هواتو داره، به شرطی خودتو بسپری به خودش و با عقل و منطق بری جلو  نه فقط از روی  فرار کردن از خانواده ..

من تا ۲۳ سالگی صبر کردم  و زجر کشیدم کنار خانواده م  تا آخر از غصه و استرس و زودرنجی مریض شدم تا بعدش که خدا معجزه ش رو بهم نشون داد


هنوزم زخم زبون میزنن و چند روزه خونه مادرم نمیرم ولی خب احترامشو نگه میدارم چون بالاخره منو زاییده  و اون دوران سختی کشیده ..بیشتر ترجیحم الان دوری و دوستی هست ..کمتر میرم پیششون و سعی میکنم بیشتر سکوت کنن

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

پی ار اف

معصومه6992 | 34 ثانیه پیش

قورت

محدود | 48 ثانیه پیش
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز